آرام کوچولو آرزوهای زیادی داشت. یکی از این آرزو ها این بود که یک شب روی پشت بام بخوابد.
اما پدر و مادر آرام هیچ وقت به او اجازه نمی دادند که روی پشت بام برود. یک روز نامه ایی رسید که می گفت چند روز دیگر دایی آرام به...
شب بخیر کوچولو با صدای مریم نشیبا، قصه های صوتی مریم نشیبا، قصه های جدید شب بخیر کوچولو، دانلود قصه های بانو نشیبا، کانال شب بخیر کوچولو
آرام کوچولو آرزوهای زیادی داشت. یکی از این آرزو ها این بود که یک شب روی پشت بام بخوابد.
اما پدر و مادر آرام هیچ وقت به او اجازه نمی دادند که روی پشت بام برود. یک روز نامه ایی رسید که می گفت چند روز دیگر دایی آرام به...
گلی کوچولو که همه ماه رمضان را روزه کله گنجشکی گرفته بود تصمیم گرفته بود که روز آخر ماه رمضان را روزه بگیرد.
گلی اما اصرار داشت که روز عید فطر را روزه بگیرد، اما پدر و مادرش برای او توضیح دادند که روز عید فطر یعنی جشن...
مامان و بابای گلنار به اون قول داده بودند که اونو پارک و خونه عمه اش ببرند، اما پدر و مادر گلنار برای عیادت یکی از دوستانشون رفتند و گلنار که خیلی ناراحت شده بود پیش دوستش خونه موند. اما یک پر جادویی گلنار رو بک سفر کوتاه برد...
نوید کوچولو یک طوطی سبز به اسم سبزک داشت. طوطی نویدکوچولو حرف می زد و جواب بچه ها را می داد.
بچه ها هر روز با طوطی نوید بازی می کردند، اما کم کم نوید بد اخلاق شد و دیگر به دوستانش اجازه نداد که به دیدن طوطی اش بروند....
شب بخیر کوچولو
مطمئنا بچه های گل من میدونن که کرم شب تاب چجوریه و به چه درد میخوره؛ آره امشب براشون همین قصه رو میگم.
به نام خدای خوب و مهربون حال و احوالتون چطوره؟ من همینجور غرق این بودم که چی براتون...
شب بخیر کوچولو
«به نام خدای مهربونِ مهربون»
حال و احوالتون چطوره عزیزای دلم؟ امیدوارم که خوب و سلامتید…بله روزهای گرم تابستونم دیگه تقریباً تموم شده،ها؟!
گرمای سختی بود، خب الهی شکر که...
شب بخیر کوچولو
به نام خدایِ بزرگ و مهربون
که دندونهاتون رو مسواک زدین، تو جاتون دراز کشیدین و منتظرین به کمک قصهای که میگم بخوابین؛ یه خواب خوب و راحت.
خوب حالا موافقین بچه ها؟!...
شب بخیر کوچولو
شب بخیر کوچولوهای نازنینم؛ به نام خدا خدای مهربون، خدایی که شما غنچههای قشنگ رو خیلی دوست داره به حرفاتون هم گوش میکنه، بله.
بچه ها هیچ شده که، شما با مادربزرگ برین بیرون، برین خیابون یا...
شب بخیر کوچولو
به نام خدای مهربان؛ کوچولوهای نازنین خودم حالتون؟! احوالتون؟! همش خوبه؟! شکر خدا انشاالله که همیشه خوب باشین، سالم باشین، خندون باشین.
گلهای قشنگم تازگیها شبا کوتاهتر شده نه؟ در ضمن...
شب بخیر کوچولو
به نام خدا؛ خدای خوب و مهربون و بخشنده، خدای خوبی که شما گلهای قشنگ رو آفرید؛
سلام، بازم سلام، از اینجا تا آسمون سلام. شکوفههای قشنگم، گلهای خوشبویِ نازم؛ حال و احوالتون که میدونم...
شب بخیر کوچولو
به نام خدای خوب و مهربون؛ الانم دراز کشیدین که میخواین قصه قشنگتونو گوش بدین؛
خوب ببینم بچههای گلم، یه وقت خدای نکرده پرخوری که نکردین، ها؟! به اندازه کافی خوردین بارکلا؛
...شب بخیر کوچولو
به نام خدای مهربانی که حافظ و نگهدار شما بچه های دوست داشتنیِ
میریم سراغ قصهمون که اسمشم هست «سنجاقک ترسو»
بچههای نازنینم، توی دشت اقاقیا یه سنجاقک قشنگی بود که، که چی...
شب بخیر کوچولو
به نام خدا خدای خوب و مهربون، بازی کردین بله به مامان و بابا کمک کردین، کارهای خوب خوب انجام دادین و الان تو رختخواب دراز کشیدین، میخواین دیگه یواش یواش آماده بشین برای خوابیدن اونم یه خوابِ خوب و قشنگ...
شب بخیر کوچولو
به نام خدای خوب و مهربون، الهی که همیشه خوب و خوش و سلامت باشین.
بچهها بازم شب شده، موقع شنیدن یه قصهی قشنگِ؛ راستی، بگین ببینم شماها از کجا متوجه میشین که کِی وقت شنیدن قصهاس؟
...شب بخیر کوچولو
به نام خدای خوب و مهربون، شب شما بخیر؛
امیدوارم که حالتون خوب باشه و مثل همیشه شاد وسلامت و خندون و مهربون باشین.
بچههای گلم، امشب میخوایم با همدیگه به زیر دریای بزرگ...
شب بخیر کوچولو
به نام خدای خوب و بزرگ و مهربون؛ آرزو میکنم، هرجا که هستین حالتون خوب باشه، احوالتون خوب باشه و آماده باشین که برنامه خودتونو بشنوین.
از همه مهمتر دندونهای قشنگتونو مسواک زدین دیگه نه؟!...
شب بخیر کوچولو
به نام خدا، خدای خوب و مهربون؛ بچههای گلم سلام، کوچولوهای خوب من،حال و احوالتون چطوره گلهای من؟
آرزو میکنم که همیشه، همیشهیِ همیشه خوب و خوش و سلامت باشین.
خوب عزیزای...
شب بخیر کوچولو
به نام خدای خوب و مهربون، خدایی که این همه برای ما نعمت آفریده؛ و خوش به حال ما که یکی از نعمتها شما عزیزای دلبندین، دوستون دارم خیلی زیاد.
گل های من، اگر ما مقررات رو رعایت بکنیم چی...
شب بخیر کوچولو
به نام خدا، بریم سراغ قصهمون «حواست کجاست میمون کوچولو؟»
میمون کوچولوی قصهی ما خیلی خوب و مهربون بود، همه رو دوست داشت، همه اونو دوست داشتن.
اما بچهها یه مشکلی وجود...
شب بخیر کوچولو
شب بخیر قناریهای من، بلبلهای من، شاپرکهای من؛
به نام خدای خوب و مهربون، به نام خدایی که شما عزیزای دل منو آفریده.
عزیزای دلم انشالله که همتون خوبین، حال و احوالتون...
شب بخیر کوچولو
شب بخیر کوچولوهای دلبندم؛
به نام خدا، خدایی که شما گل گلیها رو آفریده و خیلی هم دوستتون داره، خوش به حالتون؛
از بس که صادقین، از بس که پاکین، از بس که گل گلی هستین،...
شب بخیر کوچولو
به نام خدای مهربون که شما بچههای گل رو آفریده، شما رو خیلی دوست داره خوشبحالتون.
به حرف بزرگترا گوش میدین، غذاتونو به موقع میخورین، به اندازه میخورین؛
آفرین آفرین، هی...
شب بخیر کوچولو
به نام خدا خدای خوب و مهربون، بچههای گلم میدونم که حال و احوالتون خوبِ خوبِ؛
برای اینکه الان توی رختخوابتون دراز کشیدین ، دندوناتونم مسواک کردین و آمادهاین که قصه امشبو بشنوین؛
...شب بخیر کوچولو
شب بخیر کوچولوهای دلبندم به نام خدا، خدایِ مهربون؛
امیدوارم که حالتون خوب باشه؛ خوب بریم سر وقت قصهمون که اسمش هست:« نمیخوام دوست ندارم»
مینا خانم ناز و خوشگل ما، دختر...
شب بخیر کوچولو
به نام خدای خوب و مهربون. غنچههای من انشالله که خوبین، خوب حتماً الان منتظرین که مثل هر شب با مادربزرگ به دنیای قشنگ قصهها سری بزنیم.
امشب دوست دارین کجا بریم؟ به جنگلهای سرسبز و دور؟ توی مزرعههای طلایی و پرنور؟...
شب بخیر کوچولو
به نام خدا، خدای گل، خدای بلبل، خدای برفهای آسمون.
بله مدتیه که خیلی جاها برف اومده، مراقب خودتون باشین.
چی میگی آقا کلاغه؟ بگو بگو چی؟ نیایش قائمی هر شب به شب بخیر...
شب بخیر کوچولو
به نام خدا خدای دوستیها و مهربونیها؛ حال روزتون چطوره؟ خدا قوت میدونم که، دارین به مادر و همه اعضای خونه در تمیز کردن خونه کمک میکنین.
باریکلا، یه دستمال کوچولو بدست گرفتین و شیشهها رو تمیز میکنین، تو آشپزخونه،...
مامان با بقیه همسایه ها توی خانه بی بی جمع شده بودند، تا با کمک هم آش بپزند.
نرگس کنار بچه های همسایه ها آمد و گفت بیایید از درخت بالا بریم. بچهها به حرف او گوش ندادند اما نرگس خودش از درخت بالا رفت و ناگهان شاخه درخت...
شب بخیر کوچولو
به نام خدای دانا خدای قادر و توانا؛ خدایی که همیشه همراه شما بچههای خوب و مهربونِ.
خوب بچههای گلم، شما که تمیزین، شما که شیطونی نمیکنین، درسته؟ بازیگوشی هم نمیکنین، باریکلا.
آخه میخوام قصهای براتون بگم به...
شب بخیر کوچولو
به نام خدا، خدای خوب و مهربونی که، خوبتر و مهربونتر از اون هیچکس نیست. همهی شما گلهای قشنگم که الان، حاضر و آماده کنار رادیوها نشستین، تا قصهی امشبتونو بشنوین.
منم بیشتر از این منتظرتون نمیزارم و یه قصهی تازه و...
شب بخیر کوچولو
به نام خدای خوب و مهربون، غنچه های من شب شده! دیگه وقت خوابه!
ماه هم اومده وسط آسمان نشسته؛ ستاره ها دورش جمع شدند.
مادربزرگ هم اومده توی ایوون، بچه ها با خوشحالی دور تا دور مادربزرگ نشستن.
مادربزرگ بازم...
شب بخیر کوچولو
به نام خدا، خدای بزرگ و مهربون.
آرزو میکنم همیشه خوش و سلامت باشید و به خصوص تو این هوای سرد، سرما نخورده باشید.
عزیزهای من بازم وقت، وقتِ قصه شد و وقت چی؟ آفرین وقت خواب!
اما الان نه، بعد از اینکه قصه...
علی و ناصر و سعید سه دوست و همسایه ایی بودند که توی یک کوچه زندگی می کردند و همیشه با هم بازی می کردند.
یک روز که سه دوست با هم برای خرید رفته بودن یک پسر هم سن خودشان توی مغازه دیدند. ناصر و علی و سعید منتظر شدند تا...
علی کوچولو می دونست که روز اول عید قراره به خونه پدربزرگ و مادربزرگ بروند. مادر بزرگ بعد از ناهار ،علی و فاطمه و محسن که بچه های خاله و دایی بودند رو جمع کرد و سه هدیه به اونها داد. مادر بزرگ برای بچه ها کتاب داستان خریده بود...
گلناز خانم داستان ما خیلی دوست داشت که یک عروسک داشته باشد. و آرزوی خودش را به مادرش گفت.
مادرگفت که تا فردا تو یک عروسک خواهی داشت اما باید تا فردا صبح صبر کنی. مادر ،شب برای دوختن عروسک بیدار ماند و فردا گلناز یک...
زمستان داشت از راه می رسید و همه حیوانات داشتند برای زمستان آماده می شدند. بعضی ها به جاهای گرم می رفتند بعضی ها به لانه هاشون می رفتند بعضی ها هم به خواب زمستانی فرو می رفتند.
بعضی ازحیوانات قبل از زمستان مهاجرت می...
مادر بزرگ برای مریم کوچولو بک لباس گل گلی دوخت و شب عید اونو به مریم هدیه داد و مزیم از داشتن این هدیه بسیار خوشحال شد.
در این برنامه خانم مریم نشیبا داستانی در مورد صله رحم و دید و بازدید و هدیه دادن بزرگترها به بچه ها...
یک روز مداد قرمز تصمیم گرفت که نقاشی عجیب و غریبی با بقیه دوستانش بکشد و بعد یک آسمان قرمز کشید
هر کدام از مدادها نقاشی های عجیب و غریب و منظره های خنده داری کشیده بودند . فردای آن روز مدادها با دیدن نقاشی خود حسابی...
علی کوچولو یک شب قبل از خواب نقاشی کرد و خوابید. و یک خواب عجیب دید.
صدای عجیبی شنیده شد. علی کوچولو از خانه بیرون آمد و به یک جنگل رسید. توی جنگل علی کوچولو برای شنیدن صدایی که شنیده بود به سراغ حیوانات رفت و از آنها...
پریسا کوچولو برای تعطیلات پیش مادر بزرگش آمده بود. مادربزرگ ساعت قدیمی و بزرگی داشت که مدتی بود به خوبی کار نمی کرد.
یک روز پریسا از مادر بزرگ پرسید ساعت چنده؟ و مادر بزرگ به ساعت نگاه کرد و با تعجب دید ساعت هنوز دوازده...