شب بخیر کوچولو
به نام خدایِ بزرگ و مهربون
که دندونهاتون رو مسواک زدین، تو جاتون دراز کشیدین و منتظرین به کمک قصهای که میگم بخوابین؛ یه خواب خوب و راحت.
خوب حالا موافقین بچه ها؟! موافقین قصه رو بشنوین؟ اما بچهها یه سوال، بچهها فکر میکنین که رودخونه هم میتونه قصه بگه؟ ها؟! ممکنه؟!
خب گوش بدین به قصهی امشبمون همه چیز رو خودتون متوجه میشین اسمشم هست:« رودخونهی قصه گو»
بچه های گلم که شما باشین، لک لک تنهایی کنار رودخونه زندگی میکرد.
لک لک خیلی دوست داشت یکی براش قصه بگه، اون همیشه به قصههای اردک پیر گوش میداد؛ اما مدتی بود که اردک پیر دیگه برای لک لک قصه نمیگفت، لک لک نمیدونست چرا دیگه اردک پیر شب ها وقتی که ستاره ها تو آسمان پیداشون میشه براش قصه نمیگه.
لک لک به اردک پیر گفته بود:«عمو اردک چرا دیگه برام قصه نمیگی؟» اونوقت اردک پیر گفته بود:« تو باید به قصه های بقیه هم گوش بدی، من دیگه قصهای بلد نیستم»؛
اما بچه ها لک لک کوچولو فکر میکرد که اردک پیر هنوز خیلی قصه بلده، دوست نداره برای اون قصه بگه. روزها همینطور می گذشت؛ لک لک شب ها به ستاره ها نگاه میکرد و به یاد قصههای اردک پیر میافتاد.
لک لک پیر به قورباغه گفته بود که قصه براش بگه، اما قورباغه گفته بود که فقط بلده قورقور کنه، قصهی قورقور کردنش رو میتونه تعریف کنه.
لک لک کوچولو حتی از مرغهای دریایی هم خواسته بود که براش قصه بگن، اما مرغهای دریایی فقط قصهی پروازشونو بلد بودند. مرغ های دریایی قصه کوتاه پروازشون رو برای لک لک گفته بودند و بعدا پرواز کنان به طرف دیگهای رفته بودند.
یک شب که لک لک داشت به آسمون نگاه میکرد به آرومی گفت:«نه هیچ کس نمیتونه مثل اردک پیر برای من قصه بگه!»
بچه ها رودخونه که اولین بار بود این حرفها رو از لک لک میشنید، به آرومی گفت:« لک لک، من دوست همیشگی ماهی ها و اردک ها هستم؛ دوست تو و مرغکهای دریایی، من اونقدر قصه بلدم که میتونم هر شب برات یه قصهی نو بگم، قصهی ماهی سرخ، قصهی ستاره ها، قصهی همهی ستاره های دریایی.»
لک لک با شنیدن این حرف ها نگاهی به رودخونه کرد، اون تعجب کرده بود! فکر نمیکرد که رودخونه قصه بلد باشه!! اما بچه ها وقتی که رودخونه شروع کرد به قصه گفتن لک لک آروم شد.
رودخونه با صدای آروم و مهربون خودش، برای لک لک قصه میگفت و لک لک هم با قصهی رودخونه بخواب رفت.
بچه ها حالا دیگه لک لک فهمیده که همه چیزهایی که اطرافمون هستند برای خودشان یک قصه دارند؛ اما رودخونه بیشتر از بقیه بلده که قصه بگه، آخه اون دوست ماهیا، دوست ستارههای دریایی، دوست عروسهای دریاییه.
بچه ها هر کسی که دوستای زیادی داشته باشه، هر کسی که مهربون باشه، طبیعیه که قصههای زیادی هم بلده.
خوشگلهای من؛ خب پایان قصه درواقع وصف حالِ شما بچه های گلمِ، آخه شماها خیلی مهربونین، خیلی نازین، خیلی عزیزین، خیلی خوبین؛ خوشا به حالتون، پس دوستان زیادی هم دارین، پس قصههای فراوونی هم بلدین.
خب، امیدوارم قصهی امشب و پسندیده باشین، انشاالله بازم میام براتون قصه میگم قصه های خوب و قشنگ.
خوب مسواک تونو که یادتون نرفته آفرین. انشاالله خوابهای گل و بلبل ببینین، خوابهای خوب خوب، باشه؟ خدانگهدار همگی.
گنجشک لالا، سنجاب لالا، آمد دوباره، مهتاب لالا، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی
گل زود خوابید، مثل همیشه، قورباغه ساکت، خوابیده بیشه؛ گل زود خوابید، مثل همیشه، قورباغه ساکت، خوابیده بیشه؛ لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی
جنگل لالا لالا، برکه لالا لالا، شب بر همه خوش، تا صبح فردا، شب بر همه خوش، تا صبح فردا، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی.
افزودن دیدگاه جدید