قصه های صوتی شب بخیر کوچولو از مریم نشیبا

شب بخیر کوچولو با صدای مریم نشیبا، قصه های صوتی مریم نشیبا، قصه های جدید شب بخیر کوچولو، دانلود قصه های بانو نشیبا، کانال شب بخیر کوچولو

توضیحات بیشترتوضیحات کمتر

تب‌های اولیه

 - 
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

دانا پسر خیلی خوبی بود که به پدر ومادرش کمک می کرد و آسمان را هم خیلی دوست داشت.

دانا دلش می خواست آسمان را از نزدیک ببیند و دوست داشت توی آسمان دوستی داشته باشد. پدر بزرگ دانا مجسمه ساز بود و همیشه برای او مجسمه های...

 - 
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

دنیای ما تازه درست شده بود و قرار بود که هر فصلی برای خودش یک فصلی انتخاب کند.

بهار رنگ های شاد و قشنگ را انتخاب کرد، سبز و قرمز و صورتی و زرد. تابستان برای میوها و آسمان رنگ های مختلفی را برداشت. پاییز رنگ های گرم...

 - 
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

شب که می شد اسب سیاه براقی سر و کله اش پیدا می شد.

همه اسب سیاه را می شناختند و دوستش داشتند. درخت ها برای دیدنش برگ هایشان را بهم می زدند و ماه هم شنل طلایی اش را روی دوشش می انداخت و دنبال اسب به راه می افتاد.

...

 - 
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

بابی مدرسه هر روز صبح در مدرسه را باز می کرد. حیاط و کلاس های مدرسه هر روز تمیز بود و بچه ها خیلی خوشحال می‌شدند.

یک روز جشنی توی مدرسه برپا شد و حیاط مدرسه کثیف شد. خانم مدیر گفت بچه ها بیایید با هم مدرسه را تمییز کنیم...

 - 
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

آقای کفش دوزک روز تولدش بود و برای همه کفش دوخته بود. اما روز تولدش تنها بود.

باد ناراحتی آقای کفش دوزک را فهمید و یادش آمد سال گذشته روز تولدش کفش دوزک عطر گل یاس برایش آورده بود و پس باد دوباره همان عطر را برای حشرات...

 - 
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

مجید با پدر ومادرش در یک روستا زندگی می کرد. پدر ومادر مجید کشاوز بودند.

مجید برای اولین بار قرار بود که شب با پدرش برای آب‌یاری برود. اما چون خیلی خسته بود خوابش برد و نتوانست برای آب‌یاری به مزرعه برود. مجید خیلی...

 - 
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

پسری بود به نام نیما، نیما کلاس کاراته می رفت و خیلی به قهرمان ها علاقه داشت.

نیما یک روز در میان کلاس کاراته می رفت. یک روز مربی مهد کودک به مادر نیما گفت با شما کار دارم، نیما از خجالت سرش را به زیر انداخته بود. مربی...

 - 
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

جنگل پر از هیاهو و سر و صدا بود. روی درخت ها پرنده ها لانه کرده بودند.

آقا کلاغه یک روز به همه پرنده ها گفت نمی دانم چرا اینقدر آقا جغده تنبله و همیشه و همه روز ها در خواب بسر می بره؟ آقا کلاغه توی جنگل چرخی زد و به همه...

 - 
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

در یک جنگل سبز و بزرگ، آقای شیر یک تصمیم مهم گرفته بود.

شیرکه می دید از همه بزرگتره به همه زور می گفت و به همه دستور می داد و می گفت کارهای من رو انجام بدهید. حیوان ها دور هم جمع شدند و تصمیم گرفتند، یک مسابقه بین...

 - 
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

وزوزی داستان ما زنبوری بود که بلد بود اعداد را بشمارد.

یک روز گل سرخ از او خواست که گلبرگ های او را بشمرد و بعد گل صورتی از او خواهش کرد که گلبرگ هایش را بشمارد و گل های بعدی هم خواستند که گلبرگ هایشان را بشمارد.... این...

 - 
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

دو تا داداش دوقلو در روزهای شلوغ عید با پدرشون برای خرید رفتند. ماشین ها توی خیابون حسابی بوق می زندندو بچه ها از پدرشون خواستند که اونهم بوق بزنه اما پدر برای بچه ها توضیح داد که بوق زدن الکی کار خوبی نیست.

در این...

 - 
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

خونه علی کوچولو توی ماه فروردین شلوغ بود چون دایی محمد به خونه اونها اومده بود. علی کوچولو و پسر دایی ماهان که هم سن بودند ،بدون توجه به بقیه با صدای بلند شروع به بازی می کردند.

در این برنامه خانم نشیبا داستانی در مورد...

 - 
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

نرگس کوچولو دوست داشت که توی باغچه حیاطشان گل داشته باشند اما توی حیاط و توی باغچه گل نبود.

نرگس به مادرش اصرار کرد که توی باغچه گل بکارند و نرگس کوچولو قول داد که از گیاهان و گل ها مراقبت کند.

داستان"باغچه زیبا...

 - 
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

آخرین روزهای فصل پاییز بود و پاییز خیلی عجله داشت تا به طرف دیگر زمین برود.

چهار فصل، چهار برادری بودند که همدیگر را به ندرت می دیدند و هر کدام که می آمدند دیگری می رفت. صدای قطار زمان رسید و پاییز آماده رفتن شد. پاییز...

 - 
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

زهرای داستان ما دوست داشت به همه کمک کند و صبح ها که پدر و مادر سر کار می رفتند زهرا پیش پدر بزرگ ومادر بزرگ در طبقه پایین می رفت.

یک روز مادربزرگ تصمیم گرفت برای زیارت به مشهد برود و پدر بزرگ تنها شد . روزها زهرا و پدر...

 - 
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

پویا کوچولو همیشه با پدر بزرگش به پارک می رفت و با بچه ها و دوستانش بازی می کرد.

پویا با یکی از دوست هاش به اسم علی کوچولو مشغول بازی شد. اما چیزی نگذشته بود که تشنه شدند و برای خوردن آب به سمت دیگر پارک رفتند اما موقع...

 - 
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

محمد جواد و زهرا دو تا خواهر و برادر دو قلو بودند که هر دو به پدرشان قول داده بودند که در ماه رمضان کارهای خوب انجام بدهند.

زمانی که ماه مبارک رمضان داشت تمام می شد پدر بچه ها را صدا زد و گفت "خب ببینم کارهای خوبی که در...

 - 
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

مادر بزرگ کوکب همه ساله در روز عید فطر همه بچه ها و نوها یش را دعوت می کرد.

مادر بزرگ اون شب برای نوه های روزه اولی و همینطور برای مهشید کوچولو جایزه گرفته بود اما مهشید کوچولو هنوز به سن تکلیف نرسیده بود.این برنامه در...

 - 
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

یک گونی برنج توی مغازه برنج فروشی مدتها تنها مانده بود و همه دوست هاش رفته بودند.

روزی مردی گونی برنج را خرید و و آنرا به آسیاب برد تا آرد درست کند. و بعد آرد را به شیرینی فروشی برد و سفارش نان برنجی داد. وقتی نان برنجی...

 - 
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

بابا محمد تازه ماشین خریده بود و وقتی بابا به خونه اومد محسن خیلی خوشحال شد.

محسن خیلی دوست داشت رانندگی کند و از پدرش خواست که پشت فرمان بنشیند. اما پدر خندید و برای محسن توضیح داد که کسی که رانندگی می کند باید گواهی...

 - 
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

مریم کوچولو داستان ما، بابابزرگ پیر ومهربانی داشت و خیلی خیلی بابابزرگش را دوست داشت.

مریم و بابا بزرگ با هم پارک و گردش می رفتند. یک روز مریم و پدر بزگش با هم به پارک رفتند. پارک خیلی شلوغ بود اما تا پدر بزرگ رسید چند...

 - 
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

علی کوچولو به مادر بزرگ توی رسیدگی به حیاط و باغچه کمک می کرد.

علی کوچولو داشت به مادرش کمک می کرد که هوا ابری شد و علی کوچولو با دیدن یک مورچه فکر کرد، برای مورچه کوچولو لانه ایی درست کند. اما مادر بزرگ برای علی کوچولو...

 - 
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

بعد از ظهر یک روز زمستانی بچه ها به خاطر هوای سرد توی خانه بودند و نمی توانستند بیرون بازی کنند.

علی و فاطمه و مریم ومینا چهارتا دختر خاله و پسرخاله بودند. بچه ها توی خانه خاله جمع شده بودند ودوست داشتند که بازی کنند....

 - 
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

قاصدکی توی هوا می چرخید و حرکت می کرد و دوست داشت که به جنگل سبز برسد.

قاصدک که خسته شده بود می خواست روی کوهی بنشیند که گردبادی قاصدک را از کوه پایین انداخت. قاصدک از بالای کوه توی صحرایی خشک و بی آب و علف افتاد. کنار...

 - 
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

خورشید داشت به زمین می تابید و زمین را گرم می کرد. که صدای گریه ای را شنید.

خورشید خانوم دقت کرد و دید که پشت درخت یک آدم برفی قایم شده و داره گریه میکنه. آدم برفی از خورشید می ترسید اما خورشید با مهربانی برای آدم برفی...

 - 
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

نسیم کوچولو با پدر و مادرو مادربزرگش برای زیارت به حرم حضرت معصومه سلام اله علیه رفته بودند.

اما نسیم کوچولو آن قدر حواسش به بادبادک ها پرت شد که دست مادرش را ول کرد و گم شد. نسیم گریه می کرد و یک خانم مهربان او را به...

 - 
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

سعید کوچولو با خانواده اش زندگی می کرد. یک روز مادر سعید برای سر زدن به مادربزرگ سعید که کمی مریض بود آماده شد.

نوید ومادرش برای مراقبت از سعید به خانه آنها آمدند. نوید و سعید داشتند بازی می کردند. بچه ها گلدانی شکستند...

 - 
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

توی یک مدرسه مینا کوچولو درس می خوند. مینا مدرسه و معلم ها و دوستانش و حتی بابای مدرسه را خیلی دوست داشت.

یک روز مینا بابای مدرسه را توی حیاط ندید و وقتی زنگ تفریح شد به دفتر مدرسه رفت و حال او راپرسید و فهمید که بابا...

 - 
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

علی کوچولویی بود که هر روز به پیش دبستانی می رفت و مادر هر روز برای دوستش و علی خوراکی می گذاشت.

یک روز علی کوچولو با سینا دوست صمیمی اش قهر کرده بود، و خیلی ناراحت و غمگین بود. پدر از علی کوچولو دلیل قهر کردنشان را...

 - 
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

پارسا کوچولو یه مادر بزرگ مهربان داشت که مدتی بود مریض شده بود.

مادر پارسا می خواست برای دیدن مادر بزرگ به بیمارستان برود و نمی توانست پارسا را با خود ببرد. مادر به پارسا سفارش کرد که از خانه بیرون نرود و در را برای کسی...

 - 
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

مریم کوچولو خیلی قصه دوست داشت، مخصوصا قصه های مادر بزرگ، مامان و بابا رو...

مریم کوچولو، هر وقت که می خواست بخوابه دوست داشت یه قصه بشنوه. مادربزرگ یک شب به مریم کوچولو گفت که می خواد براش یه قصه رنگی بگه و مریم خوشحال...

 - 
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

مینا کوچولو با مادرش برای خرید می رفتند که چشم مینا به اسباب بازی و عروسک پارچه ایی سفیدی افتادو خیلی دلش می خواست که مادرش آن را برای او بخرد.

مادر مینا به او گفت که فعلا نمی تواند آن عروسک را بخرند. مینا کمی ناراحت شد...

 - 
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

پدر محمد کوچولو نویسنده بود و بیشتر وقت ها یا در حال خواندن بود یا نوشتن.

پدر خودنویسی داشت که خیلی دوستش داشت و بیشتر مطالبش را با خودنویس می نوشت. محمد دوست داشت با خودنویس پدرش بنویسد و پدر قول داد که هر وقت خواندن و...

 - 
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

کرم خاکی کوچکی بود به نام بوبو. کرم خاکی داستان ما یک دوست خیلی خوب داشت.

گل آفتابگردان، دوست خوب بوبو بود. آنها هر دو خورشید را خیلی دوست داشتند و هر وقت خورشید توی آسمان بود هر دو آفتاب می گرفتند. یک روز که کرم خاکی...

 - 
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

توی جنگل داستان ما حیوانات با هم دوست بودند و اگر مشکلی پیش می آمد همه با هم مشورت می کردند و با هم فکری مشکل را حل می کردند.

گنجشک داستان ما تصمیم گرفت روی درخت سرو لانه بسازد، اما همان موقع گنجشک دیگری روی همان درخت و...

 - 
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

بچه ها شما می دونید سایه چیه و چطور درست می شه؟

توی یک صبح آفتابی و قشنگ همه حیوانات در جنگل مشغول کار و بازی بودندکه یک اتفاق عجیب افتاد. یک سایه بزرگ روی جنگل قرار گرفت و حیوانات با تعجب برای پیداکردن دلیل تاریکی و...

 - 
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

توی باغ آلبالو کلاغ های زیادی زندگی می کردند. کلاغ پیری هم آن جا بود که همه کلاغ ها را فراری می داد.

کلاغ پیر شب ها بیدار بود و روزها می خوابید به همین خاطر هر کسی که حرف می زد و شلوغ می کرد، کلاغ پیر او را دعوا می کرد...

 - 
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

شب شده بود و خورشید خانوم رفته بود و جای خودش رو به ماه و ستاره ها داده بود.

یکی از ستاره ها به دوستش گفت کاش همیشه شب بود و ما می تونستیم پیش هم باشیم و با هم بازی کنیم و حرف بزنیم. ستاره ها تصمیم گرفتند خورشید رو به...

 - 
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

یک روز توی جنگل، بعد از اینکه خرگوش و دوستانش با هم بازی کردند، تصمیم گرفتند که فردا جای بازی کردنشان را عوض کنند.

اما روز بعد، همه حیوانات به موقع رسیدند به جز خرگوش کوچولو که خیلی دیر کرده بود. بعضی از دوستان خرگوش...

 - 
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

علی کوچولو یک روز که از خواب بیدار شد حس کرد حالش خوب نیست و به مادرش گفت حالم خوب نیست.

علی با مادرش به دکتر رفت و دکتر با مهربانی علی را معاینه کرد و به او دارو داد. علی توی فصل تابستان سرما خورده بود. این برنامه در...

صفحه‌ها

پرسش و پاسخ
اپلیکیشن قصه های صوتی رادیوکودک
به راحتی می توانید با نصب اپلیکیشن قصه های صوتی رادیوکودک به بیش از ۵۰۰ قصه صوتی دسترسی پیدا کنید، به راحتی آن ها را گوش کنید، ذخیره بفرمائید و در نهایت اگر لازم دونستید دانلود نمائید.
لیست کامل بیش از ۷۰ قصه صوتی از پگاه قصه گو
در این صفحه شما می توانید بیش از ۷۰ قصه صوتی از پگاه قصه گو را گوش کرده، ذخیره و دانلود کنید. البته پیشنهاد می کنیم ابتدا اپلیکیشن رادیوکودک را دانلود کنید و از طریق آن به راحتی به قصه های صوتی خود گوش فرا دهید.
لیست کامل قصه های شب با صدای مریم نشیبا
البته که شما می توانید در صفحات دیگر قصه های شب با صدای مریم نشیبا را نیز گوش کنید و از صدای او مثل همیشه لذت ببرید. البته که با نصب اپلیکیشن رادیو کودک کار خود را راحت تر می کنید.