قصه های صوتی شب بخیر کوچولو از مریم نشیبا

توی یک جنگل زیبا حیوانات با هم به خوبی و خوشی زندگی می کردند.

از توی جنگل یک رودخانه رد میشد که آب زیادی داشت و حیوانات و جنگل ها از آن استفاده می کردند. سنجاب کوچولو و خرگوش کوچولو هر روز با هم بازی می کردند، در یکی از...

علی کوچولو با مادرش در حال خرید رفتن بودند و با هم قدم می زدند.

مادر و علی مراقب بودند که توی خیابان نروند و همش تو پیاده رو راه می رفتند تا اینکه به جهار راهی رسیدند. مادر و علی کوچولو به چراغ قرمز عابر پیاده رسیدند و...

یک روز دختر کوچولو یی درجنگل قدم می زد که یک فیل را دید.

فیل به دختر گفت تو چقدر کوچولو هستی. دختر گفت من دختر کوچولو هستم. فیل رفت و دختر به موشی رسید و موش گفت وای تو چقدر بزرگ هستی. مار به او گفت تو چقدر چاق هستی....

ستاره کوچولو توی یک روستای قشنگ و سر سبز زندگی میکند. ستاره خانم هر روز صبح بعد از بیدار شدن و صبحونه خوردن توی حیاط می رفت تا بازی کند و خیلی دوست داشت همیشه به همه کمک کند...

یک روز ستاره کوچولو صدای گریه ایی را شنید...

علی کوچولو داستان ما هر روز با کمک مادرش بیدار می شد و لباس می پوشید و کارهایش را انجام میداد.

یک روز مادر علی مریض بود و مجبور شد که خودش دست و رویش را بشوید و صبحانه بخورد و لباس بپوشد و آماده رفتن به مهد کودک با...

عمو برفی ایی بود که همه با شروع شدن فصل سرما منتظر رسیدنش بودند اما یکسال عمو برفی نیامد که نیامد.

بچه ها منتظر شدند و با نیامدن عمو برفی به دنبال او رفتند. یک شب مهتاب کوچولو که از پنجره به بیرون نگاه میکرد، متوجه شد...

طلا برای چند روز به خانه ننه بزرگ رفته بود. خانه ننه بزرگ توی شهر دیگری بود. حیاط خانه ننه بزرگ پر از گل بود و تختی که عصرها روی آن می نشستند و ننه بزرگ قلیانی داشت که عروسکی توی آبش بالا و پایین میرفت.

طلا آرزو می کرد...