شب بخیر کوچولو
به نام خدای مهربان؛ کوچولوهای نازنین خودم حالتون؟! احوالتون؟! همش خوبه؟! شکر خدا انشاالله که همیشه خوب باشین، سالم باشین، خندون باشین.
گلهای قشنگم تازگیها شبا کوتاهتر شده نه؟ در ضمن تازگیها روزها هم بلندتر شده؛
میدونی یعنی چی؟! یعنی اینکه روزها دیرتر تموم میشه، شبها هم دیرتر شروع میشه، حالا هم یه شب قشنگ شروع شده دوباره وقت قصه اس؛
دوست دارین قصهتونو گوش بدین؟ بله؟ خیلی خب، بریم سروقت قصه که اسمش هست:« روزهای بلند».
یکی بود یکی نبود تویِ صحرای قشنگی، موشهای صحرایی زندگی میکردن.
موش کوچولوی قصه ما هم یه موش صحرایی بود، این موش کوچولو با مامانش توی یه لونه زندگی میکرد؛
یه روز عصر، مثل همهی عصرها موش کوچولو رفته بود به صحرا و اونجا با بچه موشهای دیگه بازی میکرد.
بله! بدو بدو میکرد، قایم باشک بازی میکرد؛ اما عزیزای من هرچی بازی میکرد شب نمیشد! هوا هم تاریک نمیشد!
بالاخره بچه موشها اونقدر بازی کردند که حسابی خسته شدن و رفتن به لونه هاشون؛ موش کوچولوی قصه ما هم رفت به لونه.
موش کوچولو به مادر گفت:« راستی مادر جون چه خوب شده تازگیها روزا طول میکشه، هرچی که بازی میکنیم بازم هوا روشنه!»
مادر گفت:« بله، موشیِ عزیزم میدونی چرا؟ چون که روزا بلندتر شده.»
موشِ خندید و گفت:« اِ مادرجون چی میگی روزها بلند شده مگه روزا مثل درخته که بلند بشه، روزا آخه چطوری بلند میشه؟!»
عزیزای من مادر موش کوچولو گفت:« چقدر سوال میکنی عزیزم تا فردا صبر کن؛ فردا خودت بگرد و فکر کن؛ خودتم جواب سوالات رو پیدا کن.»
موش کوچولو گفت:« باشه فردا خودم جواب سوالهام رو پیدا میکنم.»
موش کوچولو خوابید؛ صبح که شد از مادرش اجازه گرفت و از لونه رفت بیرون. موش کوچولو دلش میخواست به دور و ورش نگاه کنه یه جوابی پیدا کنه، موش کوچولو اول از همه رفت پیش درخت و گفت:« سلام درخت تو چرا انقدر بلندی؟! تو چطوری انقدر بلند شدی؟!»
درخت گفت:« سلام موش کوچولو خوب معلومه من یه درختم رشد میکنم بلند میشم.»
موش کوچولو پرسید:« ببینم درخت تو میدونی روزا چطوری بلند میشن مگه روزا هم رشد میکنن؟!» درخت گفت:«من نمیدونم.»
یه کلاغی روی درخت نشسته بود بچهها، کلاغ گفت:« قار قار من میدونم، میدونم روزا بلند شده؛ من همه چیو میدونم، و در ضمن همه چی هم به خورشید مربوط میشه.»
موش کوچولو پرسید:« آخه چه جوری؟» کلاغه گفت:« قار قار تازگیا خورشید زیاد تو آسمون میمونه برای همینم روزا طولانی شده یعنی روزا بلند شده.»
موش کوچولوی کمی فکر کرد و گفت:« بله، بله منم فکر میکنم همه چی به خورشید خانوم مربوط بشه.»
موش کوچولو دوباره فکر کرد و پرسید:« آخه چرا؟ چرا روزا بلند شده؟ چرا خورشید بیشتر توی آسمون میمونه؟»
کلاغ گفت:« قار قار من نمیدونم» درختم گفت:« من نمیدونم»
یه غنچهی کوچولو گفت:« من میدونم من میدونم!» کلاغ و درختو موش کوچولو پرسیدن:« غنچهی عزیز بگو بگو چی رو میدونی؟!»
غنچه گفت:« من میدونم روزا بلندتر شده، برای اینکه فصل بهار داره میاد فصل بهار!» کلاغ و درخت و موش کوچولو از این خبر خیلی خوشحال شدن، خیلی زیاد؛ گفتن:« وااای چه خوب فصل بهار»
اونوقت موش کوچولو از بقیه خداحافظی کرد؛ به طرف لونه رفت رفت تا این خبر خوبو به مامان عزیزشم بگه.
خوب عزیزای دلبندم، غنچههای قشنگم؛ امیرعلی، علیرضا خان، علیرضا خانِ عزیز و مهربون بگو ببینم قصه رو پسندیدین؟
شما هم پی بردین که روزها چه جوری بلند میشن؟! ها؟! آفرین به شما.
بچهها فصل تابستون و فصل بهار که اول بهارم عید میاد، بله خورشید خانم بیشتر تو آسمون میمونه؛ بنابراین ما بیشتر روز داریم؛ درسته گلای قشنگم؟
خوب امیدوارم قصه امشبو پسندیده باشین.
علیرضا خانِ گلِ ما هم بچهها، دیگه مهد کودک میره؛ پسر خیلی خوبیه مامان باباشو اذیت نمیکنه، برادرش امیرعلی رو هم خیلی دوست داره.
هر شبم شب بخیر کوچولو رو گوش میده و با مامان بزرگش بچهها میخوابه؛ مامان نجاتش اونو خیلی دوست داره.
عزیزای دلم امیدوارم همتون خوب و خوش باشین امیرعلی و علیرضا هم خوب و سلامت باشن.
گنجشک لالا، سنجاب لالا، آمد دوباره، مهتاب لالا، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی
گل زود خوابید، مثلِ همیشه، قورباغه ساکت، خوابیده بیشه؛ گل زود خوابید، مثلِ همیشه، قورباغه ساکت، خوابیده بیشه؛ لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی
جنگل لا لالا، برکه لا لالا، شب بر همه خوش، تا صبح فردا، شب بر همه خوش، تا صبح فردا، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی.
افزودن دیدگاه جدید