شب بخیر کوچولو
به نام خدای مهربون که شما بچههای گل رو آفریده، شما رو خیلی دوست داره خوشبحالتون.
به حرف بزرگترا گوش میدین، غذاتونو به موقع میخورین، به اندازه میخورین؛
آفرین آفرین، هی هم نمیگین من اینو نمیخوام، اونو نمیخوام.
بازم آفرین، بازم باریکلا به شما بچههای خوب و عاقل و حرف شنوی خودم.
امشب میخوام یه قصه خوشگلِ خوشگل براتون بگم که اسمش هست:« مهمون کوچولو» امیدوارم که بپسندین.
علی آقای گل قصهی ما، حیوونا رو خیلی دوست داشت، برای همینم یه عالمه عکس و کتاب و نمیدونم چیزایی داشت، که بالاخره توش پر از حیوونای جورواجور بود.
وقتی پدربزرگ بعضی از جمعهها با علی بیرون میرفت و از علی میپرسید که:« کجا میخوای بریم؟»
علی همش میگفت:« بابابزرگ بریم باغ وحش»
بعد اگه پدربزرگ موافق بود، با هم به باغ وحش میرفتن که، اونوقت به علی هم خیلی خوش میگذشت.
البته بعضی وقتا هم مثلاً میرفتن سینما، یا پارک میرفتن؛
علی آقای گل ما، بچههای من خیلی بچهی باهوشی بود.
اون از طریق کتاب نقاشی حیوونا اسم حیوونا رو میدونست؛ میدونست که هر کدوم چه شکلیان، مثلاً اونی که گردنش درازه زرافه است؛
یا اون که خیلی قوی و بزرگ فیلِ، یا اونی که خیلی تند تند میدوه اسبه… علی پرندهها رو هم خیلی دوست داشت مثل گنجشک، کلاغ، کبوتر،اردک…
اما بچهها، علی کوچولوی قصهی ما خیلی دوست داشت یه گنجشک تو خونه داشته باشه؛
ولی مادر میگفت:« نباید حیوونا رو توی خونه نگه داشت یا اذیت کرد، اونا باید آزاد باشن.»
یه روز علی به مادر گفت:« من اگه یه دونه گنجشک توی خونه نگهدارم، خیلی باهاش دوست میشم مادرجون، براش شعر میخونم هیچ وقت باهاش دعوا نمیکنم، اگه اسباب بازی بخواد بهش میدم تازه اجازه میدم سوار دوچرخهام هم بشه.»
مادر با صدای بلند میخندید و میگفت:« علی جون، علی گل من، گنجشک که نمیتونه این کارا رو بکنه، اون نمیتونه سوار دوچرخه بشه، یا مثلاً با اسباب بازی تو بازی کنه.»
علی گفت:« خوب باشه بازی نکنه، اما اگه پیش من بمونه بهش شکلات میدم تا اندازه اردک بزرگ بشه.»
مادر که حسابی از حرفهای علی خندیده بود، گفت:« عزیز دلم گنجشک که شکلات نمیخوره، تازه هر چقدر هم بخوره همونقدر میمونه گنجشکا همون قدر میمونن،همون جور کوچولو بزرگ هم نمیشن.»
علی گفت:« آخه مادر جون پس چرا من غذا میخورم فوری بزرگ میشم؟»
مادر گفت:« آخه عزیزم، پسرم، گوش کن تو آدمی تو انسانی و انسان همینجور اولش کوچیکِ کوچیکِ کوچیک بعد یواش یواش بزرگ میشه، اما خوب گنجشکا اینجوری نیستن.»
چند روز گذشت، علی هنوز دلش میخواست یه گنجشک توی خونه داشته باشه.
یه روز که داشت توی دفتر نقاشیش نقاشی میکشید؛ مادر از توی حیاط صداش کرد:« علی کوچولو دفترشو بست و بدو بدو رفت پیش مادر،
مادر گفت:« علی جون یواش میخوام یه چیزی نشونت بدم!»
بعد انگشتشو روی بینی گذاشت و گفت:« هیس ساکت سر و صدا نکنی یواش یواش بیا جلو»؛
بله بچهها مادر گوشه دیوار رو نشون علی داد؛ علی گفت:« هییی وای مادر جون گنجشک!»
آره عزیزای دلم، یه گنجشک کوچولو گوشهی دیوار بود.
علی گفت:« مادر جون یعنی این اومده مهمونی خونه ما؟»
مادر گفت:« نه پسرم مثل اینکه زخمی شده که نمیتونه پرواز کنه، برا همینم افتاده اینجا»
علی ناراحت شد و گفت:« یعنی کی زخمیش کرده با چی؟»
مادر گفت:« نمیدونم پسرم حتماً از یه جایی میپریده مثلاً چه میدونم پرهاش گیر کرده به شاخه درخت»
علی گفت:« وای حالا چیکار کنیم؟»
بعد مادر فوراً گنجشک رو بچه ها یواش گرفت و نازش کرد و آورد تو؛
آورد تو و بالِش رو با یه پارچه تمیز بست، بعد اونو گذاشت داخل یه سبد، یه مقدارم آب و دونه براش گذاشت.
شب وقتی پدر اومد علی و مادر همه چیزو برای پدر تعریف کردن.
لونهی گنجشک بالای درخت بود، پدر قول داد که صبح گنجشکو بذاره توی لونهاش.
علی خیلی خوشحال بود که امشب یه مهمون کوچولو دارن؛ یه عالمه براش گفتم براتون بچهها غذا گذاشته بود؛ باهاش حرف میزد؛ اما گنجشکه خیلی ناراحت بود، هیچی نمیخورد.
حالا علی متوجه حرفهای مادر شده بود که گفته بود:« پرندهها باید آزاد باشن» علی دلش میخواست زودتر صبح بشه و گنجشکو بذارن توی لونهاش.
خوب بچهها مهمون کوچولو رو پی بردین کی بود؟ بله، مهمون کوچولوی خونهی علی اینا اون گنجشک کوچولویِ ناز نازی بود؛
که به کمک علی و مامانش دوباره سلامتیشو به دست آورد و تونست پرواز کنه و بره توی لونهی خودش.
آفرین به علی کوچولوی مهربون؛ امیدوارم که شما هم بچهها احیاناً اگر با همچنین صحنههایی برخورد کردین، با کمک بزرگترها به اون پرنده کمک خواهید کرد و در واقع باید گفت که، کمک کردنو ما از شما بزرگترا یاد گرفتیم.
گنجشک لالا، سنجاب لالا، آمد دوباره، مهتاب لالا، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی
گل زود خوابید، مثلِ همیشه، قورباغه ساکت، خوابیده بیشه؛ گل زود خوابید، مثلِ همیشه، قورباغه ساکت، خوابیده بیشه؛ لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی
جنگل لا لالا، برکه لا لالا، شب بر همه خوش، تا صبح فردا، شب بر همه خوش، تا صبح فردا، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی.
افزودن دیدگاه جدید