قصه صوتی آرزوی نهال کوچولو (جدید) با صدای مریم نشیبا

قصه-صوتی-آرزوی-نهال-کوچولو-با-صدای-مریم-نشیبا

شب بخیر کوچولو

«به نام خدای مهربونِ مهربون»

حال و احوالتون چطوره عزیزای دلم؟ امیدوارم که خوب و سلامتید…بله روزهای گرم تابستونم دیگه تقریباً تموم شده،ها؟!

گرمای سختی بود، خب الهی شکر که تموم شد حالا باید منتظر پاییز و زمستون سرد باشیم؛ انشالله که برعکس تابستون گرم، زمستون پرباری داشته باشیم بارون و برف زیاد…

خوب بچه‌ها آماده‌این که قصه امشبو بشنویم ها؟! خیلی خب منم برای همین کار اومدم پیش شما گلهای قشنگم، قصه ای امشب براتون میگم که اسمش هست:«آرزوی نهال کوچولو»

توی یه باغ سبز و با صفا، درخت‌های سبز و گل‌های زیادی بود؛ به خاطر همین هم گلهای خوشبو و پرنده‌های زیادی بله اونجا جمع شده بودند.

یه روز باغبون پیر اومد و کنار درخت کهنسال و قدیمی یه نهال جوون کاشت؛ درخت پیر نگاهی به نهال کوچک کرد و گفت:« سلام نهالِ جوون، حالت چطوره؟ اینجا احساس راحتی می‌کنی؟».

نهال کوچولو گفت:« سلام درخت پیر بله من اینجا خیلی راحتم، اینجا گل‌های قشنگ زیادی هست، بلبل های خوش آوازم به خاطر گل‌های خوشبو و خوش رنگ زیادن، معلومه که باید راحت و شاد باشم.

قبلاً من یه جایی که اسمش گلخونه بود با نهال‌ها و گل‌های کوچیک زیادی زندگی می‌کردم؛ اما حالا با شما درخت پیر و دانا همسایه ام.»

درخت پیرم خیلی خوشحال بود چون با دیدن نهال جوون به یاد بچه ها جوونی‌های خودش می‌افتاد؛

بله عزیزهای من روزها گذشت و نهال جوون کمی رشد کرد؛ درخت پیرقصه‌ی ما هر روز صبح که بیدار می‌شد، به آسمون آبی و خورشید خانم سلام می‌کرد؛

بعدم نهال کوچیک رو از خواب بیدار می‌کرد و به اون می‌گفت:« نهال جوون بیدار شو صبح زود هوا خنکِ و لطیفِ، تو باید سحرخیز باشی تا بتونی یه درخت سرحال و قوی بشی.»

نهال جوونم از خواب بیدار می‌شد درخت پیر شبنم‌هایی که از شب پیش روی برگ‌هاش نشسته بود، می‌ریخت روی نهال کوچیک و نهال کوچیکم حسابی خواب از سرش می‌پرید؛

اونا دیگه با هم دوست شده بودن حسابی هم شاد بودن؛ عصر که می‌شد باغبون پیر به اونا آب می‌داد. هوا که خنک‌تر می‌شد یه عالمه پرنده میومدن و دور اونا می‌چرخیدن، تازه بچه‌ها یه کلاغ خوشگل هم روی آخرین شاخه درخت پیر لونه ساخته بود.

کلاغه پیر نمی‌ذاشت حوصله درخت کهنسال و اون نهال قشنگ سر بره، میومد و با اونا حرف میزد و خبرهای تازه ای رو برای اونا می‌گفت؛ درخت پیر که بعد از مدت‌ها یه هم صحبت جوون پیدا کرده بود تازه داشت روزهای خوبی رو می‌گذروند که اتفاقی افتاد!

آره بچه‌ها خوب گوش بدین: چند روزی بود که نهال کوچولو حرف نمی‌زد، کمتر با درخت پیر شوخی می‌کرد، دائم می‌خوابید؛ دو سه روز اول درخت و کلاغ به روی خودشون نیاوردند، می‌خواستند نهال جوون راحت باشه.

اما بعد از چند روز درخت پیر حسابی نگران شد با خودش می‌گفت:« نکنه نهال جوون مریض شده باشه؟!»

مثل اینکه نهال و کلاغ سیاه یه جور فکر می‌کردند، چون یه روز باهم از نهال پرسیدند:« نهال کوچولو چی شده؟ چرا با ما حرف نمی‌زنی، نکنه از ما ناراحت شدی؟».

نهال کوچولو آهی کشید و چیزی نگفت؛ درخت پیر گفت:« نکنه من زیاد حرف زدم و تورو ناراحت کردم، آخه درخت‌های پیر پرحرف می‌شن.»

نهالِ کوچیک بازم چیزی نگفت؛ کلاغ گفت:« نهالِ کوچیک نکنه من زیادی قار قار کردم؟بله من صدای خوبی ندارم، با صدام تورو ناراحت کردم، منو ببخش.»

نهال جوون این بار دیگه، شروع کرد به صحبت و گفت:« نه کلاغ عزیزم تو صدای خوبی داری، آواز تو منو خوشحال می‌کنه.»

کلاغ هم تا اینو شنید شروع کرد به قارقار کردن؛ اما، کلاغ بله زود ساکت شد؛ می‌ترسید که نهال کوچیک ناراحت بشه.

نهال جوون دید که دوستاش خیلی نگرانند این بود که گفت:« من حالم خوبه، از دست شمام ناراحت نیستم از دست خودم ناراحتم که قدم کوتاهه و از آسمون آبی دورم من آرزو دارم بتونم هر روز صبح با آسمون آبی حرف بزنم با ابرها بخندم، از خورشید خانم به خاطر نور گرماش تشکر کنم.»

درخت پیر با شادی گفت:« خوب اینکه ناراحتی نداره تو زود بزرگ میشی و به آرزوت می‌رسی!»

نهال گفت:«تا اون موقع خیلی طول می‌کشه.» درخت پیرم بله، گفت:« نهال مهربون یه چیزی رو فراموش نکن تو الان به گل های روی زمین و کرم های کوچیک خیلی نزدیکی، با اونا دوست باش.»

کلاغ گفت:« بله، تازه هر حرفی داشتی منو درخت پیر به آسمون آبی می‌گیم، حالا خوب شد؟»

با این حرفا نهالِ کوچولو رفت توی فکر، اون متوجه اشتباه خودش شده بود، یک کمی به اطرافش نگاه کرد.

عزیزهای من نمی‌دونین نهال کوچیک چقدر خوشحال شد. از اون روز به بعد آرزوی نهالِ جوون برآورده شد؛ با دوستاشم صمیمی‌تر شد نهالِ کوچیک فهمید که دوستاش خیلی به فکرش هستن؛ و از اون به بعد هر مشکلی داشت به دوستاش می‌گفت.

درخت پیر و کلاغ هم از اینکه دوباره نهال کوچولو رو شاد و سر حال می‌دیدند، حسابی خوشحال بودند.

خوب بچه‌های گلم قصه‌ی امشب رو شنیدیم، «آرزوی نهال کوچولو». بله، کوچولوها بزرگ می‌شن اما چه کنیم که بزرگ‌ها نمی‌تونن کوچولو بشن؛

آره مثلاً من خودم خیلی دلم می‌خواد که گاه گاهی بشم اندازه شما با همون حال و هوایی که دارین…میشه بچه‌ها؟ نه نمی‌شه، چه کنیم دیگه نمیشه که اندازه شما بشیم.

خوب قربون شما گل‌های قشنگم، ولی خب وقتی با شما کوچولوها هستیم گاهی احساس می‌کنیم که آره ما هم کوچولو شدیم…

گنجشک لالا، سنجاب لالا، آمد دوباره، مهتاب لالا، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی.

گل زود خوابید، مثلِ همیشه، قورباغه ساکت، خوابیده بیشه؛ گل زود خوابید، مثلِ همیشه، قورباغه ساکت، خوابیده بیشه؛ لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی

جنگل لالا لالا، برکه لالا لالا، شب بر همه خوش، تا صبح فردا، شب بر همه خوش، تا صبح فردا، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی.

نمایش بازخورد های بیشتر

افزودن دیدگاه جدید

کاربر گرامی شماره تماس، ایمیل شما به هیچ عنوان روی وب سایت رادیوکودک نمایش داده نخواهد شد. اگر می خواهید نام شما نیز بصورت عمومی نمایش داده نشود از عبارت "ناشناس" استفاده نمائید. برای مشاهده بازخوردهای بیشتر در این قسمت کلیک کنید.