رادیو کودک

در این سرویس شما می توانید به دریایی از پادکست در زمینه های کودک، تغذیه، خانواده و سلامتی، داستان های صوتی، بازی های رایگان و ... دسترسی داشته باشید.

توضیحات بیشترتوضیحات کمتر
قصه-کودکانه-قصه-های-کم-کم
کم اول: دام دام دام.. بوم بوم بوم.. پت پت پت.. خرگوش کوچولو رفت خوابید. داشت خوابش می برد که یکهو همه جا لرزید: دام ... دام... دام... خرگوش کوچولو چشم هایش را باز کرد. مادرش ! فیل رفته لب رودخانه آب بخورد. خرگوش کوچولو دوباره خوابید. کمی که گذشت...
قصه-کودکانه-قصه-های-کم-کم
کم اول: بفش قرمز سبز مداد رنگی ها می خواستند بروند مدرسه. به جامدادی گفتند: می شود ما را ببری مدرسه؟ جامدادی گفت: ای به چشم! اما هم دیگر را هل ندهید. یکی یکی صدایتان می کنم، بپرید بالا. جامدادی گفت: مداد سبز! مداد سبز فوری قِل خورد رفت جلو. پرید...
قصه-کودکانه-کجا-بخوابم؟
شب خسته بود. خوابش می آمد. گفت: من کجا بخوابم؟ کوه گفت: بیا این‏جا بخواب. شب رفت رو نوک کوه، دست و پایش را جمع کرد. گرد شد، گرفت خوابید. خوابش که برد قِل خورد افتاد پایین. گفت: من کجا بخوابم؟ چاه گفت: بیا این‏جا بخواب. شب رفت. چاه تاریک بود. شب...
قصه-کودکانه-کجا-بخوابم؟
شب خسته بود. خوابش می آمد. گفت: من کجا بخوابم؟ کوه گفت: بیا این‏جا بخواب. شب رفت رو نوک کوه، دست و پایش را جمع کرد. گرد شد، گرفت خوابید. خوابش که برد قِل خورد افتاد پایین. گفت: من کجا بخوابم؟ چاه گفت: بیا این‏جا بخواب. شب رفت. چاه تاریک بود. شب...
قصه-کودکانه-قصه-های-کم-کم
کم اول: گوشواره قرمزی آقا گرگه پشت درخت قایم شده بود. سبد خانم داشت از بازار می آمد. نزدیک که شد، آقا گرگه یواش از پشت درخت گفت: سلام خانم قزی، گوشواره قرمزی.. سبد از ترس جیغ کشید و گفت: برو، من می دانم تو گرگی! نه گوشت دارم، نه خرگوش. من فقط...
قصه-کودکانه-قصه-های-کم-کم
کم اول: چُماله خانم چُماله خانم یک دامن بود. چروک پروک افتاده بود گوشه ی کمد. چماله خانوم نوی نو بود. اما گم شده بود. هیچ کس پیدایش نمی کرد. دلش می خواست پیدا شود. صاف شود، اتو شود. پوشیده شود. برود مهمانی. یک روز داد زد: من اینجام! گوشه ی کمد، کمک...
قصه-کودکانه-نی-نی-ها-و-اجی-مجی
اتل متل عسل! نی نی پسری، عسل می خواست. شیشه ی عسل کجا بود؟ توی کمد، اون بالا بالاها بود. نی نی پسری گفت: دلم می خواد که شیشه، پایین بیاد نمی شه! یک دفعه اجی مجی با یک کلاه کج کجی اومد و گفت: من اومدم. هر چی بخواهی بلدم. با این عصا، از اون بالا، عسل...
قصه-کودکانه-نی-نی-ها-و-اجی-مجی
اندازه ی اتاق! نی نی پسری از پنجره بیرون را نگاه کرد. پیشی روی دیوار نشسته بود. نی نی پسری گفت: کاشکی من هم پیشی بودم. میومیو می کردم. می شد کنار پیشی ها روی دیوارها بگردم. یکدفعه اجی مجی با یک عصای کج کجی آمد و گفت: من اومدم. هر چه بخواهی بلدم....
قصه-کودکانه-نی-نی-ها-و-اجی-مجی
کفش های کوچیک! نی نی دختری گفت: کاش کفش های مامان اندازه ی پایم بود. اجی مجی با یک عصای کج کجی آمد و گفت: من اومدم، هر چه بخواهی بلدم. عصا رو نزدیک می کنم. کفش ها رو کوچیک می کنم. اجی مجی عصایش را تکان داد و گفت: اجی مجی، اجی مجی... اما چه شد؟ کفش...
قصه-کودکانه-قصه-های-کم-کم
کم اول: خرطومی که فیل نداشت فیل کوچولو داشت بازی می کرد. تشنه اش شد. رفت لب رودخانه آب بخورد. خرطومش را کرد توی رودخانه. هر چی هورت کشید. هر چی میک زد، هیچی آب نیامد توی خرطومش. فهمید خرطومش گیر کرده! دست زد به خرطومش. دید یک سیب تویش گیر کرده. داد...
قصه-کودکانه-قصه-های-کم-کم
کم اول: من را می بافی؟ جوراب پشمی سوراخ شده بود. توش برف می رفت. از سرما می لرزید. رفت پیش میل بافتنی. هاپیشته عطسه کرد و گفت: از سرما یخ زدم. سوراخ من را می بافی؟ میل بافتنی گفت: باشه می بافم. اما پشم ندارم. جوراب پشمی رفت پیش آقا شتره و گفت: یه...
قصه-کودکانه-نی-نی-ها-و-فضایی‌ها
ژولی فضایی نی نی خوش زبان، کنار باغچه نشسته بود. یک دفعه چیزی بین گل ها دید. خوشش آمد و خندید. داد زد: پروانه پروانه! ژولی فضایی به او رسید. ژولی فضایی گفت: پلوانه پلوانه! نی نی خوش زبان گفت: پلوانه، نه! بگو پروانه! ژولی فضایی هر کاری کرد نتوانست...
قصه-کودکانه-داستان‌های-شاهنامه:-گرم‌تر-از-آتش
شب بود و روز بود. اهریمن پادشاه سرزمین تاریکی بود و هوشنگ، پادشاه سرزمین روشنایی.  اهریمن شب و روز فکر می کرد چه کند تا سرزمین روشنایی را به چنگ آورد و همه ی جهان را تاریک و سیاه کند. دیوان بسیاری به فرمان او بودند، امّا نمی توانستند بر انسان ها...
قصه-کودکانه-نی-نی-ها-و-پری-ها
بهار پری نی نی دختری یک گلدان داشت. سبز بود اما گل نداشت. نی نی دختری دلش می خواست گل بده گلدانش. هدیه بده به مامانش! چشم ها را بست. دعا کرد. بعد چشم ها را وا کرد. دید پری آمده! پری که آمد. این وری شد، اون وری شد. بهار پری شد. بهار پری ها کرد و هو...
قصه-کودکانه-داستان-های-شاهنامه:-روزی-به-نام-«سَده»
روزی به نام سَده زمستان چون حمله ی هزاران دیو از راه می رسید. اولین برف از آسمان بر قله ی کوه ها نشست. زنان با عجله و نفس زنان کودکان را به غاری در دل کوهستان بردند. لباس آن ها از برگ و پوست درختان بود و سرمای گزنده، تن آن ها را می لرزاند.  هوشنگ...
قصه-کودکانه-نی-نی-ها-و-پری-ها
بق بقو پری نی نی پسری یک بادکنک داشت. بادکنک از دست او در رفت. بالا و بالا و بالاتر رفت. نی نی پسری غصه خورد. پری او را دید. یک کبوتر شد. بق بقو پری شد. پرید و پرید. با نوکش نخ بادکنک را گرفت و کشید. بق بقو پری گفت: باید همین حالا بری پیش نی نی...
قصه-کودکانه-نی-نی-ها-و-پری-ها
بق بقو پری نی نی پسری یک بادکنک داشت. بادکنک از دست او در رفت. بالا و بالا و بالاتر رفت. نی نی پسری غصه خورد. پری او را دید. یک کبوتر شد. بق بقو پری شد. پرید و پرید. با نوکش نخ بادکنک را گرفت و کشید. بق بقو پری گفت: باید همین حالا بری پیش نی نی...
قصه-کودکانه-نی-نی-ها-و-پری-ها
پروانه پری نی نی پسری توی اتاق خواب بود. پشه ویزوزی به اتاق خواب رفت و گفت: به به! الان او را نیش می زنم. پری شنید. شکل یک پروانه شد. پروانه پری شد و گفت: آهای ویزویزی که خیلی نازی، بیا برویم با هم به بازی! پشه ویزویزی خوش حال شد. همراه پروانه پری...
قصه-کودکانه-قصه-های-کم-کم
کم اول: آب کواک دانه کواک پسر یک اردک خیرد. پسر می خواست به اردک حرف زدن یاد بدهد. یک کاسه آب آورد. آن را گذاشت جلوی اردک و گفت: آب! بگو آب! اردکه نگفت آب. گفت: کواک! پسر گفت: آااااااب! اردکه یک قلپ آب خورد و گفت: کوااااااک! پسر دانه آورد. دانه ها...
قصه-کودکانه-شاهنامه-فردوسی:-کیومرث-و-اهریمن
یکی بود یکی نبود. کیومرث در این سوی آسمان بود و اهریمن در آن سو. کیومرث روشنایی را با خودش می آورد و اهریمن تاریکی را. روشنایی و تاریکی با هم جنگ داشتند. آدم ها در جهان روشنایی زندگی می کردند و دیوها در جهان تاریکی. دیوها مانند شب، سیاه بودند....

صفحه‌ها