کم اول: بفش قرمز سبز
مداد رنگی ها می خواستند بروند مدرسه. به جامدادی گفتند: می شود ما را ببری مدرسه؟ جامدادی گفت: ای به چشم! اما هم دیگر را هل ندهید. یکی یکی صدایتان می کنم، بپرید بالا.
جامدادی گفت: مداد سبز! مداد سبز فوری قِل خورد رفت جلو. پرید توی جامدادی. جامدادی گفت: مداد قرمز! مداد قرمز هم قل خورد. رفت جلو و پرید توی جامدادی. بعد نوبت مدادهای دیگر شد. آن ها هم قِل خوردند. پریدند توی جامدادی.
آخر سر نوبت مداد بنفش رسید. جامدادی گفت: مداد بنفش! مداد بنفش جواب نداد. جامدادی دوباره گفت: مداد بنفش با تو هستم! مداد بنفش این وَر را نگاه کرد آن وَر را نگاه کرد. دید هیچ مدادی پشت سرش نیست. گفت: با من هستی؟
جامدادی گفت: بله که با تو هستم. زود بیا جلو، مدرسه دیر شده!
مداد بنفش گریه اش گرفت. گفت: من نمی دانستم بنفشم!
جامدادی خندید و گفت: حالا که اسمت را یاد گرفتی. زود بپر بالا! مداد بنفش خوش حال شد. پرید توی جامدادی. جامدادی در زیپش را بست و مداد رنگی ها را به مدرسه بُرد.
کم دوم: تهِ تهِ شکم آقا غوله
آقا غوله گرسنه بود. رفت یک سیب خورد سیر نشد. دو تا خورد سیر نشد. سه تا که خورد یک دفعه صدای خنده شنید. نفهمید صدای خنده از کجاست؟ بعد درخت را درسته از جا درآورد و خورد و خوابید. کمی بعد یک خرگوش آمد. آقاغوله را که دید بیدارش کرد و گفت: اینجا یک درخت بود اما حالا نیست. آقاغوله خندید و دست به شکمش کشید و گفت: مگه درخته بچه ی تو بود؟ خرگوش گفت: من بچه ام را گذاشته بودم بالای درخت تا بروم به کارهایم برسم. تو بچه ام را با درخت، قورت دادی. آقاغوله گفت: این که غصه ندارد. و دست کرد توی شکمش و گشت و گشت تا دستش به یک چیز نرم و گرم خورد. فهمید بچه خرگوش است. فوری او را از شکمش بیرون کشید. مادر خرگوش کوچولو از بچه اش پرسید: رفته بودی توی شکل غول چه کار کنی؟ بچه خرگوش خندید و گفت: رفته بودم ببینم تهِ تهِ شکم یک غول چه شکلیه! آقاغوله قاه قاه خندید و گفت: آن جا قشنگه؟! خرگوش کوچولو گفت: یک کم به هم ریخته و شلوغ پلوغه. آقاغوله گفت: پس باید بروم مرتب و تمیزش کنم.
آن وقت غوله خودش را خورد و رفت توی شکم خودش. زودی هم دست به کار شد و همه جا را تمیز و مرتب کرد. وقتی از توی شکمش بیرون آمد. بچه خرگوش و مادرش رفته بودند.
افزودن دیدگاه جدید