قصه های کم کم - قسمت ششم

قصه-کودکانه-قصه-های-کم-کم

کم اول: من را می بافی؟

جوراب پشمی سوراخ شده بود. توش برف می رفت. از سرما می لرزید. رفت پیش میل بافتنی. هاپیشته عطسه کرد و گفت: از سرما یخ زدم. سوراخ من را می بافی؟

میل بافتنی گفت: باشه می بافم. اما پشم ندارم. جوراب پشمی رفت پیش آقا شتره و گفت: یه ذره پشم می دی، بدم میل بافتنی من را ببافد؟ آقاشتره گفت: باشه، بدو برو قیچی بیار بچین! جوراب پشمی رفت پیش خیاط و گفت: یه قیچی می دی، پشم شتر بچینم. بدهم میلی بافتنی سوراخم را ببافد؟

خیاط گفت: قیچی خطرناکه! یه وقت انگشتت را می بری! جوراب پشمی گفت: پس بیا خودت بچین! جوراب پشمی دست خیاط را گرفت. رفتند پیش شتر. پشمش را چیدند. سوارش شدند. رفتند پیش میل بافتنی.

میل بافتنی تند و تند سوراخ جوراب را بافت. جوراب پشمی گرم شد. خوش حال شد. به خیاط گفت: دوست داری جورابت باشم، پایت را گرم کنم؟

خیاط گفت: چه از این بهتر! و بعد جوراب پشمی را پوشید و رفت به خانه اش.

کم دوم: بچه غول خیلی عجیب

روزی یک بچه غول به دنیا آمد که غذا نمی خورد. بچه غول که خیلی گرسنه اش شده بود، بلند شد راه افتاد تا خودش غذا پیدا کند. کمی که رفت به یک نانوایی رسید. بعضی از نان ها گرد بودند. بعضی ها گرد نبودند. بچه غول نان های گرد را خرید و خورد و راه افتاد.

کمی بعد به یک میوه فروشی رسید. بعضی از میوه ها گرد بودند. بعضی نبودند. بچه غول میوه های گرد را خرید و خورد و راه افتاد. کمی بعد رسید به یک شیرینی فروشی. بعضی از شیرینی ها گرد بودند. بعضی گرد نبودند. بچه غول شیرینی های گرد را خرید و خورد. بچه غول سیرسیر شد و به خانه برگشت. شب که شد نگاهش به ماه افتاد. ماه گردِگرد بود. بچه غول گفت: من آن را می خواهم. مادرش خندید و گفت: حالا دستت به آن نمی رسد. اول باید یک عالمه خوراکی گرد بخوری، بزرگ بشوی. بعد آن را بردار بخور! نوش جانت.

 

نمایش بازخورد های بیشتر

افزودن دیدگاه جدید

کاربر گرامی شماره تماس، ایمیل شما به هیچ عنوان روی وب سایت رادیوکودک نمایش داده نخواهد شد. اگر می خواهید نام شما نیز بصورت عمومی نمایش داده نشود از عبارت "ناشناس" استفاده نمائید. برای مشاهده بازخوردهای بیشتر در این قسمت کلیک کنید.