قصه های کم کم - قسمت چهارم

قصه-کودکانه-قصه-های-کم-کم

کم اول: چُماله خانم

چُماله خانم یک دامن بود. چروک پروک افتاده بود گوشه ی کمد. چماله خانوم نوی نو بود. اما گم شده بود. هیچ کس پیدایش نمی کرد. دلش می خواست پیدا شود. صاف شود، اتو شود. پوشیده شود. برود مهمانی. یک روز داد زد: من اینجام! گوشه ی کمد، کمک کنید بیام بیرون! اما هیچ کس صدایش را نمی شنید. خسته شد. رفت توی فکر. یک دفعه فکری به کله اش زد.

یکی از دکمه های خودش را کند. قلش داد. دکمه هه قل خورد از لای در کمد افتاد بیرون. دخترکوچولو دکمه را دید. آن را برداشت و گفت: مامان مامان! من یک دکمه پیدا کردم. بیا با این دکمه برای من یک دامن درست کن! مامانش تا دکمه را دید گفت: این دکمه ی دامن قرمزه ی خودمه! یاد دامنش افتاد. رفت سر کمد. دامن را پیدا کرد. قیچی آورد و قچ قچ دامن را قیچی کرد. کوتاهش کرد. اندازه ی دخترش کرد. دخترکوچولو دامن را پوشید. مامانش را بوسید. و آن شب رفتند مهمانی. چماله خانم از همه خوش حال تر بود.

کم دوم: یخچالی که گرمش شد

یخچال گرمش شده بود. چیک چیک یخ هایش آب می شد و می ریخت پائین. یک چکه اش افتاد روی سرِ سیب. سیب گفت: وای! یخچال داره گریه می کنه. خیس شدم، باید برم.

هندوانه گفت: صبر کن سیب! منم دارم خیس می شم. و قل خورد و دنبال سیب رفت.

خوراکی ها یکی یکی راه افتادند و از یخچال رفتند بیرون. یخچال خالی شد. دیگر هیچی توی دلش نبود. گریه اش بیشتر شد. اشک هایش راه افتاد و ریخت بیرون. یک دفعه صدائی شنید. سیب و هندوانه ها را دید. آنها قل می خوردند و می آمدند. دکتریخچالی را هم با خودشان می آوردند.

دکتریخچالی تا دید آب یخچال راه افتاده، گفت: صبر کنید ببینم! تندی رفت و پشت یخچال را نگاه کرد. بعد خندید و گفت: چیزی نیست. یخچال حالش خوبه. فقط از برق درآمده. و یخچال را زد به برق. خوراکی ها هم هورا کشیدند. رفتند توی یخچال و مثل دسته ی گل نشستند.

 

نمایش بازخورد های بیشتر

افزودن دیدگاه جدید

کاربر گرامی شماره تماس، ایمیل شما به هیچ عنوان روی وب سایت رادیوکودک نمایش داده نخواهد شد. اگر می خواهید نام شما نیز بصورت عمومی نمایش داده نشود از عبارت "ناشناس" استفاده نمائید. برای مشاهده بازخوردهای بیشتر در این قسمت کلیک کنید.