- رادیو کودک
- قصه کودکانه
- مهدکودک های تهران
- مهدکودک در نیاوران
- مهدکودک در سعادت آباد
- مهدکودک در شهرک غرب
- مهدکودک در پاسداران
- مهدکودک در تهرانپارس
- مهدکودک در جردن
- مهدکودک در میرداماد
- مهدکودک در تهرانسر
- مهدکودک در قیطریه
- مهدکودک غرب تهران
- مهدکودک شرق تهران
- مهدکودک در اقدسیه
- مهدکودک در دولت
- مهدکودک در مرزداران
- مهدکودک در جنت آباد
- مهدکودک در یوسف آباد
- مهدکودک در شیخ بهایی
- مهدکودک در میدان شهدا
- مهدکودک در منظریه
- مهدکودک در اختیاریه و منظریه
- مهدکودک در بلوار کشاورز
- مهدکودک در خیابان امام خمینی
- مهدکودک های پونک و سردار جنگل
- مهدکودک در پیروزی، نیروی هوایی
- مهدکودک در شهر زیبا، سازمان آب
- مهدکودک در میرزای شیرازی
- مهدکودک در کرج، مهرشهر، منظریه
- مهدکودک در الهیه
- مهدکودک در شهران شمالی و جنوبی
- مهدکودک های میدان توحید، ستارخان
- مهدکودک در آیت اله کاشانی، سازمان برنامه
- مقالات لکنت زبان در کودکان
- لکنت زبان در کودکان ۲ و ۳ ساله
- لکنت زبان در کودکان ۴ و ۵ ساله
- لکنت زبان در کودکان ۶ و ۷ ساله
- لکنت زبان ناشی از ترس کودکان
- گفتار درمانی کودک ۲ ساله
- درمان لکنت زبان در طب سنتی
- گفتار درمانی کودک ۳ ساله
- گفتار درمانی کودک ۴ ساله
- گفتار درمانی کودک ۵ ساله
- هزینه گفتار درمانی
- بازی های گفتار درمانی
- گفتار درمانی آنلاین کودکان
- سن مناسب کودک برای گفتار درمانی
- متخصص گفتار درمانی کودکان در تهران
- موز و لکنت زبان
- روانشناس کودک
- آتلیه کودک در تهران
- مدرسه در نیاوران
- تبلیغ در سایت رادیوکودک
تبهای اولیه
نکته اول: شما بسیار مادرانی را دیده اید که در اولین جلسه مراجعه حضوری به مهدکودک، ابتدا اقدام به بررسی چشمی، بر انداز بزرگی فضا، مقدار نور، پاکیزگی محیط، امنیت فیزیکی و ... مهدکودک می کنند.
نکته دوم: البته که اینستاگرام در سال های اخیر بسیار بر روی...
با عرض سلام و روز خوش
بنده بیتا صدیقیان، مدیر موسسه پرورش فرزندان برتر هستم.
موسسه ما، با بیش از ۱۷ سال سابقه در استعدادیابی کودکان و همچنین درمان اختلالات کودکان همراه خانواده های عزیز است.
در حال حاضر موسسه فرزندان برتر در مرکز استعدادیابی خود...
شب بخیر کوچولو
به نام خدا، خدای خوب و مهربون؛ بچههای گلم سلام، کوچولوهای خوب من،حال و احوالتون چطوره گلهای من؟
آرزو میکنم که همیشه، همیشهیِ همیشه خوب و خوش و سلامت باشین.
خوب عزیزای دلم، شما با همسایههاتون چجورین؟ ها؟ با دوستاتون چطور به قول...
شب بخیر کوچولو
به نام خدای خوب و مهربون، خدایی که این همه برای ما نعمت آفریده؛ و خوش به حال ما که یکی از نعمتها شما عزیزای دلبندین، دوستون دارم خیلی زیاد.
گل های من، اگر ما مقررات رو رعایت بکنیم چی میشه؟ها؟ همگیمون راحتتر زندگی میکنیم.
قوانین و...
شب بخیر کوچولو
به نام خدا، بریم سراغ قصهمون «حواست کجاست میمون کوچولو؟»
میمون کوچولوی قصهی ما خیلی خوب و مهربون بود، همه رو دوست داشت، همه اونو دوست داشتن.
اما بچهها یه مشکلی وجود داشت، مشکل میمون کوچولو این بود که حواسش پرت بود.
یه روز میمون...
شب بخیر کوچولو
شب بخیر قناریهای من، بلبلهای من، شاپرکهای من؛
به نام خدای خوب و مهربون، به نام خدایی که شما عزیزای دل منو آفریده.
عزیزای دلم انشالله که همتون خوبین، حال و احوالتون خیلی خوبه؛ بله شما گلها همیشه خوبین.
یه قصه خیلی خوب دارم بچهها،...
شب بخیر کوچولو
شب بخیر کوچولوهای دلبندم؛
به نام خدا، خدایی که شما گل گلیها رو آفریده و خیلی هم دوستتون داره، خوش به حالتون؛
از بس که صادقین، از بس که پاکین، از بس که گل گلی هستین، امیدوارم که همتون خوبِ خوب باشین.
دندونای قشنگتونم که مسواک زدین، تو...
شب بخیر کوچولو
به نام خدای مهربون که شما بچههای گل رو آفریده، شما رو خیلی دوست داره خوشبحالتون.
به حرف بزرگترا گوش میدین، غذاتونو به موقع میخورین، به اندازه میخورین؛
آفرین آفرین، هی هم نمیگین من اینو نمیخوام، اونو نمیخوام.
بازم آفرین، بازم...
شب بخیر کوچولو
به نام خدا خدای خوب و مهربون، بچههای گلم میدونم که حال و احوالتون خوبِ خوبِ؛
برای اینکه الان توی رختخوابتون دراز کشیدین ، دندوناتونم مسواک کردین و آمادهاین که قصه امشبو بشنوین؛
راستی، حال خواهر برادراتون که میرن مدرسه چطوره؟ اونا...
شب بخیر کوچولو
شب بخیر کوچولوهای دلبندم به نام خدا، خدایِ مهربون؛
امیدوارم که حالتون خوب باشه؛ خوب بریم سر وقت قصهمون که اسمش هست:« نمیخوام دوست ندارم»
مینا خانم ناز و خوشگل ما، دختر خیلی خوبیه اما، مینا خیلی بد غذاست، بد غذا یعنی چی؟ بعد غذا یعنی...
شب بخیر کوچولو
به نام خدای خوب و مهربون. غنچههای من انشالله که خوبین، خوب حتماً الان منتظرین که مثل هر شب با مادربزرگ به دنیای قشنگ قصهها سری بزنیم.
امشب دوست دارین کجا بریم؟ به جنگلهای سرسبز و دور؟ توی مزرعههای طلایی و پرنور؟ زیر آسمون آبی؟ توی...
شب بخیر کوچولو
به نام خدا، خدای گل، خدای بلبل، خدای برفهای آسمون.
بله مدتیه که خیلی جاها برف اومده، مراقب خودتون باشین.
چی میگی آقا کلاغه؟ بگو بگو چی؟ نیایش قائمی هر شب به شب بخیر کوچولو گوش میده؟
باریکلا باریکلا، آفرین، به مامان باباشم احترام می...
شب بخیر کوچولو
به نام خدا خدای دوستیها و مهربونیها؛ حال روزتون چطوره؟ خدا قوت میدونم که، دارین به مادر و همه اعضای خونه در تمیز کردن خونه کمک میکنین.
باریکلا، یه دستمال کوچولو بدست گرفتین و شیشهها رو تمیز میکنین، تو آشپزخونه، روی کابینتها رو...
مامان با بقیه همسایه ها توی خانه بی بی جمع شده بودند، تا با کمک هم آش بپزند.
نرگس کنار بچه های همسایه ها آمد و گفت بیایید از درخت بالا بریم. بچهها به حرف او گوش ندادند اما نرگس خودش از درخت بالا رفت و ناگهان شاخه درخت شکست و مریم افتاد توی باغچه....
شب بخیر کوچولو
به نام خدای دانا خدای قادر و توانا؛ خدایی که همیشه همراه شما بچههای خوب و مهربونِ.
خوب بچههای گلم، شما که تمیزین، شما که شیطونی نمیکنین، درسته؟ بازیگوشی هم نمیکنین، باریکلا.
آخه میخوام قصهای براتون بگم به اسم« قلی پسر بازیگوش»...
شب بخیر کوچولو
به نام خدا، خدای خوب و مهربونی که، خوبتر و مهربونتر از اون هیچکس نیست. همهی شما گلهای قشنگم که الان، حاضر و آماده کنار رادیوها نشستین، تا قصهی امشبتونو بشنوین.
منم بیشتر از این منتظرتون نمیزارم و یه قصهی تازه و قشنگ رو براتون...
شب بخیر کوچولو
به نام خدای خوب و مهربون، غنچه های من شب شده! دیگه وقت خوابه!
ماه هم اومده وسط آسمان نشسته؛ ستاره ها دورش جمع شدند.
مادربزرگ هم اومده توی ایوون، بچه ها با خوشحالی دور تا دور مادربزرگ نشستن.
مادربزرگ بازم میخواد قصه بگه، قصهای از این...
شب بخیر کوچولو
به نام خدا، خدای بزرگ و مهربون.
آرزو میکنم همیشه خوش و سلامت باشید و به خصوص تو این هوای سرد، سرما نخورده باشید.
عزیزهای من بازم وقت، وقتِ قصه شد و وقت چی؟ آفرین وقت خواب!
اما الان نه، بعد از اینکه قصه رو براتون گفتم؛شما بله، بگیرین...
علی و ناصر و سعید سه دوست و همسایه ایی بودند که توی یک کوچه زندگی می کردند و همیشه با هم بازی می کردند.
یک روز که سه دوست با هم برای خرید رفته بودن یک پسر هم سن خودشان توی مغازه دیدند. ناصر و علی و سعید منتظر شدند تا پسر جدید به آنها سلام کند و با...
علی کوچولو می دونست که روز اول عید قراره به خونه پدربزرگ و مادربزرگ بروند. مادر بزرگ بعد از ناهار ،علی و فاطمه و محسن که بچه های خاله و دایی بودند رو جمع کرد و سه هدیه به اونها داد. مادر بزرگ برای بچه ها کتاب داستان خریده بود.
در این داستان که خانم...