رادیو کودک

در این سرویس شما می توانید به دریایی از پادکست در زمینه های کودک، تغذیه، خانواده و سلامتی، داستان های صوتی، بازی های رایگان و ... دسترسی داشته باشید.

توضیحات بیشترتوضیحات کمتر

تب‌های اولیه

یکی بود یکی نبود یه خاله پیرزنی بود که توی خونه ی کوچیکش تنها زندگی میکرد. خونه ی خاله پیرزن خیلی کوچولو بود، یه حیاط نقلی و کوچولو هم داشت. هرروز دم غروب که میشد، سماورشو روشن میکرد، میرفت حیاط رو آب و جارو میکرد. یه لقمه نون و پنیر با چایی میخورد...
قصه-صوتی-اشتباه-خاله-خرگوشه-و-سنجاب-کوچولو-با-صدای-مریم-نشیبا
توی یک جنگل زیبا، حیوانات دور هم به خوبی و خوشی زندگی می کردند. یک روز صبح که حیوانات دور برکه جمع شده بودند، حیوان جدیدی به جنگل آمد. این حیوان جدید لاک پشت بود. روز های بعد وقتی لاک پشت برای گردش رفت خاله خرگوشه و سنجاب کوچولو از او در مورد دریا و...
قصه کودکانه "برفی، پنگوئن کوچولویی که میخواست دنیا را ببیند"
یکی بود یکی نبود یه سرزمینی بود توی قطب جنوب که کلی پنگوئن باهم اونجا زندگی میکردن. پنگوئن ها از دریا ماهی میگرفتن و میخوردن، روی یخ ها لیز میخوردن و باهم بازی میکردن و خلاصه حسابی خوشحال بودن. برفی هم، که یه پنگوئن کوچولوی بامزه بود، با پدر و مادرش...
قصه-صوتی-مسافر-کوچولو-با-صدای-مریم-نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
پرستو کوچولو داستان ما در دسته بزرگ پرستو ها زندگی می کرد. پرستو ها دو بار در سال مهاجرت می کنند. مرتضی کوچولو برای پرستو ها توی ایوان، لانه درست کرده بود. پاییز از راه رسیده بود و هوا داشت کم کم سرد می شد و پرستو ها برای کوچ آماده می شدند. اما روزی...
ماهک کوچولو خونه ی مادر بزرگ و پدربزرگش رو خیلی دوست داشت. خونه ی آنها یک حیاط کوچک نقلی داشت با یک حوض کوچک نقلی که توش سه تا ماهی قرمز کوچولو بود. یه درخت خوشگل هم توی حیاط بود که عصرها سایه اش می افتاد روی حوض. ماهک هروقت که به دیدن پدربزرگ و...
قصه آسیابان و سیبیل
روزی روزگاری یک عمو آسیابانی بود که یک سیبیل خیلی خیلی گنده داشت. سیبییلش از بناگوش دررفته بود و وقتی توی آسیاب داشت گندم ها رو آرد میکرد، سیبیلاش از پنجره میومدن بیرون. عمو آسیابان سیبیلاشو خیلی خیلی دوست داشت و مواظبشون بود. هرروز اونا رو شونه...
قصه-صوتی-اسب-سفید-با-صدای-مریم-نشیبا
مریم نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
اسب سفید مهربونی بود که توی دشتی زندگی می کرد و به همه کمک می کرد. روزی اسب توی راه پیر مردی خسته را دید که باری را حمل می کرد. اسب جلوی پیرمرد زانو زد و پیرمرد سوار شد و اسب او را به خانه اش رساند. داستان"اسب سفید" با اجرای خانم مریم نشیبا در صدا و...
قصه-صوتی-بچه-های-آسمون-با-صدای-مریم-نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
مادر بزرگ برای بهار قصه ایی می گفت به اسم بچه های آسمان. مادر یزرگ از دو فرشته ای گفت که همه اسمشان را گذاشته بودند بچه های آسمان. گیس طلا و نقره نشان دو فرشته مهربان بودند که یکی فرشته شب و دیگری فرشته روز بودو این دوفرشته به همه جا سر می زدند و به...
قصه-صوتی-برگ-تنها-با-صدای-مریم-نشیبا
مریم نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
درخت سپیداری در کنار خیابانی زندگی می کرد. برگهای درخت سپیدار کم کم قرار بود که به خواب زمستانی بروند و برگ ها در حال تغییر رنگ بودند. اما برگی بود که برگ آیینه نام داشت دلش نمی خواست رنگش زرد بشود و سوار بر باد روی زمین بیفتد. درخت سپیدار هر روز...
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود. یک گربه بود و یک طُرقه بود و یک خروس خوشگل و چاق و چله که ته جنگل، تو یک کلبه چوبی سه تائی با هم زندگی می‌کردند. گربه پالتو پوستی داشت. طرقه هم تن خودش یک نیم تنه مخملی داشت. اما خروس تپلی، بس که پرهاش قشنگ...
یک روز اردک کوچولو به دور و برش نگاه کرد و همه ی اردک ها را دید. با خودش فکرکرد: "من درست شبیه اردک های دیگر هستم. هیچ فرقی باهم نداریم!" ولی او دلش میخواست جور دیگری باشد، نه شبیه همه! با خودش گفت: "اگر یک پرنده بودم میتوانستم آواز بخوانم. اگر یک...
یک روز خانوم کلاغه از لونه اش اومد بیرون تا برای بچه هاش غذا پیدا کنه. همینجوری که داشت پرواز میکرد یک کرم رو دید که روی علف ها راه میرفت. خیلی خوشحال شد که یه غذای خوب برای جوجه کلاغ هاش پیدا کرده. رفت و کرم رو با نوکش از روی زمین بلند کرد. کرم...
قصه-صوتی-بچه-گربه-های-تمیز-با-صدای-مریم-نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
پگاه دختر خوبی بود ولی یک عادت زشت داشت و آن هم این بود که دلش نمی خواست صبح ها صورتش را بشوید. پگاه کوچولو یک روز صبح صدای چند بچه گربه را شنید و وقتی به زیر زمین رسید، دید چند بچه گربه کوچولو بدون مادرشان در حال بازی و ورجه ورجه کردن هستند. پگاه...
قصه-صوتی-پرنده-بهاری-با-صدای-مریم-نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
بهار نزدیک شده بود، اما پرنده بهاری هنوز مژده آمدن بهار را به حیوانات جنگل نداده بود. حیوانات جنگل نگران پرنده بهاری بودند و قصد داشتند به دنبال پرنده بروند. سنجاب و خرگوش و آهو و جوجه تیغی و لاکپشت کوچولو و ... با هم به دنبال پرنده بهاری رفتند اما...
این داستان دو همسایه در درخت زاری هست که گنجشک پرنده ای توانا و کلاغ پرنده ای تبنل است.
سلام بچه‌ها. شبتون بخیر. امشبم مثل شبای قبل قصه داریم. اسم قصه‌مون قمری و هیزم‌شکن فقیره. یکی بود یکی نبود. زیر گنبد کبود غیر از خدای مهربون هیچ‌کی نبود. یه هیزم‌شکنی بود بچه‌ها که با زن مهربونش توی یه خونه توی یه دهکده‌ای که نه خیلی دور بود و نه...

صفحه‌ها