یکی بود یکی نبود
یک مداد شمعی زرد کوچولو بود که با پدر و مادر زردش زندگی میکرد.
زرد کوچولو نقاشی کردن رو خیلی دوست داشت.
اون همه چیز رو به رنگ زرد میکشید: خورشید، جوجه، گل های آفتابگردان و حتی فیل های زرد، ابرهای زرد، یا دریای زرد.
یک روز مداد شمعی آبی کوچولو با پدر و مادرش به خونه ی زردکوچولو آمدند.
آبی کوچولو و زرد کوچولو تصمیم گرفتند با هم یک نقاشی بکشند.
زرد کوچولو یک خورشید به رنگ زرد کشید و آبی کوچولو آسمون رو به رنگ آبی کشید.
زرد کوچولو یک درخت به رنگ زرد کشید.
آبی کوچولو گفت: "ولی درخت که زرد نیست، اون آبیه!"
و اومد روی درخت زرد رو آبی کرد.
زرد کوچولو میخواست جلوشو بگیره که یک چیز عجیب دیدند.
درخت دیگه نه زرد بود و نه آبی، اون سبز شده بود.
هردو از کشفشون خوشحال شدند و کلی چیزهای سبز کشیدند: سوسمار سبز، دایناسور سبز، چمن های سبز و لاک پشت سبز.
بعد هم رفتند سراغ قرمز کوچولو تا رنگ های دیگه رو امتحان کنند.
زرد کوچولو با قرمز کوچولو تونستند رنگ نارنجی رو درست کنند.
و آبی کوچولو با قرمز کوچولو تونستند رنگ بنفش رو با هم بسازند.
اونها سه تایی باهم یک نقاشی بزرگ و پر از رنگ کشیدند و اون رو بردند تا به پدر مادرهاشون نشون بدند.
افزودن دیدگاه جدید