پیغام خطا

  • Notice: Undefined offset: 6 در magazine_preprocess_page()‎ (خط ۱۳۱ از ‎/home/admin/domains/radiokodak.com/public_html/sites/all/themes/magazine/template.php).
  • Notice: Undefined property: stdClass::$field_redirect در magazine_preprocess_page()‎ (خط ۱۴۸ از ‎/home/admin/domains/radiokodak.com/public_html/sites/all/themes/magazine/template.php).
  • Notice: Trying to access array offset on value of type null در magazine_preprocess_page()‎ (خط ۱۴۸ از ‎/home/admin/domains/radiokodak.com/public_html/sites/all/themes/magazine/template.php).
  • Notice: Trying to access array offset on value of type null در magazine_preprocess_page()‎ (خط ۱۴۸ از ‎/home/admin/domains/radiokodak.com/public_html/sites/all/themes/magazine/template.php).
  • Notice: Trying to access array offset on value of type null در magazine_preprocess_page()‎ (خط ۱۴۸ از ‎/home/admin/domains/radiokodak.com/public_html/sites/all/themes/magazine/template.php).

رادیو کودک

در این سرویس شما می توانید به دریایی از پادکست در زمینه های کودک، تغذیه، خانواده و سلامتی، داستان های صوتی، بازی های رایگان و ... دسترسی داشته باشید.

توضیحات بیشترتوضیحات کمتر

تب‌های اولیه

قصه-صوتی-نذر-پدر-با-صدای-مریم-نشیبا
مریم نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
نسیم کوچولو با پدر و مادرو مادربزرگش برای زیارت به حرم حضرت معصومه سلام اله علیه رفته بودند. اما نسیم کوچولو آن قدر حواسش به بادبادک ها پرت شد که دست مادرش را ول کرد و گم شد. نسیم گریه می کرد و یک خانم مهربان او را به بخش اطلاعات حرم برد. این برنامه...
یک بازرگان بود که یک طوطی سخنگو داشت، طوطی همیشه با حرف های خود بازرگان را سرگرمی می‌کرد ؛ این بود تا زمانی که بازرگان قصد سفر کرد و می‌خواست به هندوستان برود. وقتی بازرگان برای حرکت آماده شد از اهل خانه و از غلام و کنیزی که داشت پرسید: برای شما چه...
یه دهقان جوانی بود که اسمش یوساکو بود. یه روز یوساکو تو مزرعه سرگرم کار بود. دید که یه ماری برای گرفتن یه عنکبوت کمین کرده. یوساکو که جوون خیلی مهربونی بود، دلش برای عنکبوت سوخت. با بیلی که در دست داشت به طرف مار دوید. مار فرار کرد و عنکبوت نجات...
امشب باز قصه داریم      قصه های تازه داریم پگاه قصه گو میاد         با ساز و با شادی میاد پگاه قصه گو میاد         با ساز و با شادی میاد سلام بجها شبتون بخیر امشب میخوام قصه ی یه مورچه رو براتون بگم ه یه آرزو داره. گوش کنید ببینید که چه آرزویی داره...
یکی بود یکی نبود وسط یک جنگل سر سبز چشمه زلال و زیبایی بود یک  روز خیلی گرم طاووسی کنار چشه اومد تا از آب چشمه بنوشد، اما همینکه خم شد، با تعجب به آب نگاه کرد، گثت وای خدای من عجب پری زیبایی توی آب نشسته چه چشم­های قشنگی، چه پرهای رنگارنگی از اون...
یکی بود یکی نبود. سارا کوچلو توی حیاط نشسته بود، روی پله­های جلوی ایوون- چشماشو بسته بود، انگشتاشو می­شمرد. یک ، دو ، سه تا؛ مورچه کوچلویی زیر پله­ها لونه داشت. سرشو از لونه بیرون اُورد، سارا را دید، پرسید: دینگ... دینگ، خانم کوچولو چی رو می­شماری....
روزی بود روزگاری بود یک روز گرم تابستون بود نارنجی دوستش گوش سیاه کنار جویبار بازی می­کردن، گوش سیاه به نارنجی گفت: بیا جلوی آب سد بسازیم. من که بلد نیستم. ولی من بلدم خوبم بلدم. من بهترین سدهای دنیا رو می­سازم، باشه تو سد بساز، منم قایقی می­سازم...
یکی بود یکی نبود. توی یک روز ابری که بزی بابا رفته بود علف­های تازه بیاره. بزی مامان هم از اون طرف بوده تا گل­های رنگارنگ بچینه. بررسی بزغاله هم تو خونه مونده بود، تنهایی حوصلش سر رفته بود. بزی بزغاله کمی به این طرف نگاه کرد، از بزی بابا با علف­های...
سری پادکست های نورولند (پرورش فرزندان برتر سابق) تصمیم بر آن گرفته است که با تمرکز روی آموزش بهتر خانواده ها در زمینه درمان و استعدادیابی بتواند آگاهی لازم را به والدین عزیز بدهد. در این پادکست خانم بیتا صدیقیان در پادکستی ۷ دقیقه ای نکاتی درباره...
روزی آهویی کنار رودخونه قدم می­زد از اونجا خیلی خوشش اومد، با خودش گفت: تا کی سرگردون باشم بهتر همین­جا خونه­ای بسازم و راحت زندگی کنم. اون رفت که وسایل بیاره و خونشو بسازه. یوز پلنگ هم که از همون اطزاف می­گذشت دنبال جایی می­گشت که واسه خودش خونه­ای...
کفاش ماهری بود که هر نوع کفشی رو می­دوخت و تعمیر می­کرد. اما مشتری زیادی نداشت. چون چندتا کفاش دیگه هم بودند که خیلی از کارشون تعریف می­کردند به همین دلیل مردم از اونا کفش می­خریدن. همسر کفاش از این بابت خیلی ناراحت بود و می­گفت: تو هم از کار خودت...
داستان صوتی کوه آدامو
یکی بود یکی نبود پیرزنی بود تک و تنها که از همه دنیا یک خونه کوچیک داشت توی حیاط خونه یک باغچه بود و توی باغچه یک درخت نارنج دیده می­شد، یک روز از روزهای آخر اسفند خاله پیرزن خونه­اش رو تمیز و مرتب کرد سفره هفت سین رو چید و یک دونه نارنج درشت و خشبو...
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود. اتاق عمه قزی خیلی گرم بود، عمه قزی پاش زیر پشتی دراز کرده بود و پشتشم به متکا تکیه داده بود. ببری، گربه عمه قزی این گوشه اتاق خوابیده بود خرخر می­کرد. قد قدا خانم که مرغه عمه قزی بود، اون گوشه اتاق چرت می­زد....
یکی بود یکی نبود. مرد مسافری به ده کوچیکی رسید. مرد مسافر خسته و گرسنه بود. چیزی برای خوردن نداشت مردم دهم همه فقیر بودن، هیچکدوم غذایی نداشتن که بهشون بدن. مردمسافر کوله بارشو به زمین گذاشت و سنگی را از روی زمین برداشت، گفت: حالا که چیزی برای خوردن...
کلاه های بوقی جشن تولد همیشه کودکان را هیجان زده میکنند. درست کردن این کلاه های زیبا هم حتما آنها را بسیار خوشحال کرد. برای درست کردن این کلاه های خوشگل به مقوای کاهی، کاموا، چسب، قیچی و رنگ احتیاج خواهید داشت.    بعد از بریدن مقوا به صورت نیم...
شرایط اولیه و معمول مهدکودک تاریخ تاسیس مهدکودک چه سالی هست و چند نفر ظرفیت دارد؟ آیا امکان ثبت نام کودک من وجود دارد؟ اگر جا ندارید، می‌توانم وارد لیست انتظار شوم؟ در لیست انتظار چه مدت باید منتظر بمانم؟ ساعات کار شما به چه شکل است؟ در صورت تأخیر...

صفحه‌ها