- رادیو کودک
- مهدکودک های تهران
- مهدکودک و پیش دبستانی در نیاوران
- مهدکودک و پیش دبستانی در سعادت آباد
- مهدکودک و پیش دبستانی در شهرک غرب
- مهدکودک و پیش دبستانی در پاسداران
- مهدکودک و پیش دبستانی در تهرانپارس
- مهدکودک و پیش دبستانی در جردن
- مهدکودک و پیش دبستانی در میرداماد
- مهدکودک و پیش دبستانی در تهرانسر
- مهدکودک و پیش دبستانی در قیطریه
- مهدکودک و پیش دبستانی در سهروردی
- مهدکودک و پیش دبستانی در غرب تهران
- مهدکودک و پیش دبستانی در شرق تهران
- مهدکودک و پیش دبستانی در اقدسیه
- مهدکودک و پیش دبستانی در دولت
- مهدکودک و پیش دبستانی در مرزداران
- مهدکودک و پیش دبستانی در جنت آباد
- مهدکودک و پیش دبستانی در یوسف آباد
- مهدکودک و پیش دبستانی در شیخ بهایی
- مهدکودک و پیش دبستانی در میدان شهدا
- مهدکودک و پیش دبستانی در منظریه
- مهدکودک و پیش دبستانی در اختیاریه و منظریه
- مهدکودک و پیش دبستانی در بلوار کشاورز
- مهدکودک و پیش دبستانی در پونک و سردار جنگل
- مهدکودک و پیش دبستانی در پیروزی، نیروی هوایی
- مهدکودک و پیش دبستانی در شهر زیبا، سازمان آب
- مهدکودک و پیش دبستانی در میرزای شیرازی
- مهدکودک و پیش دبستانی در کرج، مهرشهر، منظریه
- مهدکودک و پیش دبستانی در الهیه
- مهدکودک و پیش دبستانی در شهران شمالی و جنوبی
- مهدکودک و پیش دبستانی در میدان توحید، ستارخان
- مهدکودک و پیش دبستانی در آیت اله کاشانی، سازمان برنامه
- مهدکودک و پیش دبستانی در ولنجک
- مهدکودک و پیش دبستانی در تجریش
- مهدکودک و پیش دبستانی در فرمانیه
- مهدکودک و پیش دبستانی در زعفرانیه
- مهدکودک و پیش دبستانی در حسین آباد، پاسداران
- قصه کودکانه
- روانشناس کودک
- مدرسه در نیاوران
- مشاوره تبلیغ مهدکودک و پیش دبستانی
- موز و لکنت زبان
پسری بود به نام نیما، نیما کلاس کاراته می رفت و خیلی به قهرمان ها علاقه داشت.
نیما یک روز در میان کلاس کاراته می رفت. یک روز مربی مهد کودک به مادر نیما گفت با شما کار دارم، نیما از خجالت سرش را به زیر انداخته بود. مربی به مادر نیما گفت که او بر سر...
امروزه در سنجش با گذشته، شمار بیشتری از خانوادهها و آموزگاران به این باور رسیدهاند که کتابخوانی با کودکان میتواند تأثیر مهمی بر رشد ذهنی و احساسی کودکان داشته باشد.
اما بیشتر آنها نمیدانند از چه زمان باید برای فرزندان خود کتاب بخوانند و تا چه...
جنگل پر از هیاهو و سر و صدا بود. روی درخت ها پرنده ها لانه کرده بودند.
آقا کلاغه یک روز به همه پرنده ها گفت نمی دانم چرا اینقدر آقا جغده تنبله و همیشه و همه روز ها در خواب بسر می بره؟ آقا کلاغه توی جنگل چرخی زد و به همه حیوانات گفت که جغد چقدر می...
در یک جنگل سبز و بزرگ، آقای شیر یک تصمیم مهم گرفته بود.
شیرکه می دید از همه بزرگتره به همه زور می گفت و به همه دستور می داد و می گفت کارهای من رو انجام بدهید. حیوان ها دور هم جمع شدند و تصمیم گرفتند، یک مسابقه بین جیرجیرک و شیر برگزار کنند.
داستان"...
وزوزی داستان ما زنبوری بود که بلد بود اعداد را بشمارد.
یک روز گل سرخ از او خواست که گلبرگ های او را بشمرد و بعد گل صورتی از او خواهش کرد که گلبرگ هایش را بشمارد و گل های بعدی هم خواستند که گلبرگ هایشان را بشمارد.... این برنامه در فصل زمستان پخش شده...
دو تا داداش دوقلو در روزهای شلوغ عید با پدرشون برای خرید رفتند. ماشین ها توی خیابون حسابی بوق می زندندو بچه ها از پدرشون خواستند که اونهم بوق بزنه اما پدر برای بچه ها توضیح داد که بوق زدن الکی کار خوبی نیست.
در این داستان به نویسندگی شهربانو...
خونه علی کوچولو توی ماه فروردین شلوغ بود چون دایی محمد به خونه اونها اومده بود. علی کوچولو و پسر دایی ماهان که هم سن بودند ،بدون توجه به بقیه با صدای بلند شروع به بازی می کردند.
در این برنامه خانم نشیبا داستانی در مورد بچه هایی که بدون توجه به بقیه...
نرگس کوچولو دوست داشت که توی باغچه حیاطشان گل داشته باشند اما توی حیاط و توی باغچه گل نبود.
نرگس به مادرش اصرار کرد که توی باغچه گل بکارند و نرگس کوچولو قول داد که از گیاهان و گل ها مراقبت کند.
داستان"باغچه زیبا" با اجرای خانم مریم نشیبا د رصدا و...
آخرین روزهای فصل پاییز بود و پاییز خیلی عجله داشت تا به طرف دیگر زمین برود.
چهار فصل، چهار برادری بودند که همدیگر را به ندرت می دیدند و هر کدام که می آمدند دیگری می رفت. صدای قطار زمان رسید و پاییز آماده رفتن شد. پاییز قلم موهای خوش رنگش را برداشت و...
زهرای داستان ما دوست داشت به همه کمک کند و صبح ها که پدر و مادر سر کار می رفتند زهرا پیش پدر بزرگ ومادر بزرگ در طبقه پایین می رفت.
یک روز مادربزرگ تصمیم گرفت برای زیارت به مشهد برود و پدر بزرگ تنها شد . روزها زهرا و پدر بزرگ با هم به پارک می رفتند و...
پویا کوچولو همیشه با پدر بزرگش به پارک می رفت و با بچه ها و دوستانش بازی می کرد.
پویا با یکی از دوست هاش به اسم علی کوچولو مشغول بازی شد. اما چیزی نگذشته بود که تشنه شدند و برای خوردن آب به سمت دیگر پارک رفتند اما موقع برگشتن راه را گم کردند.این...
قار قار قار یک کلاغ سیاه بیکار غمگین و غصه دار بود چون از رنگ سیاهش از ته دل بیزار بود یک روز این کلاغ دور از دشت و باغ لا به لای خرت و پرتهای الکی چشمش افتاد به یک مرغ عروسکی .
با حسرت به اون نگاه کرد و گفت: چه مرغ خوش آب و رنگی چه تاج و چه طوق...
یکی بود یکی نبود باران تندی میبارید از روی بامها و دیوارهای کند محله بوی تند کاه گل بلند میشد زهره از پشت شیشه نگاهی به بیرون کرد و با خوشحالی گفت: بی بی جون نگاه کن هیچ آبی روی زمین نمونده. بی بی همونطور که با نخ و سوزن پای دامن زهره رو کوک می...
عروسکِ خوشگلِ من
بشین؛ کنارِ دلِ من
شب شد؛ لالا کن… شب شد؛ لالا کن…
دخترِ ناز و خوبِ من؛ نازنینِ محبوبِ من
شب شد؛ لالا کن… شب شد؛ لالا کن…
پیشنهاد می کنیم این لالایی زیبای کودکانه را از دست ندهید.
در این صفحه می توانید لالایی کودکانه شب زیبایی زیر را گوش کنید.
در این صفحه می توانید لالایی کودکانه مهتاب اومده بالا را گوش کنید.
محمد جواد و زهرا دو تا خواهر و برادر دو قلو بودند که هر دو به پدرشان قول داده بودند که در ماه رمضان کارهای خوب انجام بدهند.
زمانی که ماه مبارک رمضان داشت تمام می شد پدر بچه ها را صدا زد و گفت "خب ببینم کارهای خوبی که در این ماه انجام داده اید کدام...
مادر بزرگ کوکب همه ساله در روز عید فطر همه بچه ها و نوها یش را دعوت می کرد.
مادر بزرگ اون شب برای نوه های روزه اولی و همینطور برای مهشید کوچولو جایزه گرفته بود اما مهشید کوچولو هنوز به سن تکلیف نرسیده بود.این برنامه در ایام عید سعید فطر پخش شده است...
یک گونی برنج توی مغازه برنج فروشی مدتها تنها مانده بود و همه دوست هاش رفته بودند.
روزی مردی گونی برنج را خرید و و آنرا به آسیاب برد تا آرد درست کند. و بعد آرد را به شیرینی فروشی برد و سفارش نان برنجی داد. وقتی نان برنجی ها آماده شد مرد مهربان شیرینی...
صفحهها
تازه ها