- رادیو کودک
- قصه کودکانه
- مهدکودک های تهران
- مهدکودک در نیاوران
- مهدکودک در سعادت آباد
- مهدکودک در شهرک غرب
- مهدکودک در پاسداران
- مهدکودک در تهرانپارس
- مهدکودک در جردن
- مهدکودک در میرداماد
- مهدکودک در تهرانسر
- مهدکودک در قیطریه
- مهدکودک غرب تهران
- مهدکودک شرق تهران
- مهدکودک در اقدسیه
- مهدکودک در دولت
- مهدکودک در مرزداران
- مهدکودک در جنت آباد
- مهدکودک در یوسف آباد
- مهدکودک در شیخ بهایی
- مهدکودک در میدان شهدا
- مهدکودک در منظریه
- مهدکودک در اختیاریه و منظریه
- مهدکودک در بلوار کشاورز
- مهدکودک در خیابان امام خمینی
- مهدکودک های پونک و سردار جنگل
- مهدکودک در پیروزی، نیروی هوایی
- مهدکودک در شهر زیبا، سازمان آب
- مهدکودک در میرزای شیرازی
- مهدکودک در کرج، مهرشهر، منظریه
- مهدکودک در الهیه
- مهدکودک در شهران شمالی و جنوبی
- مهدکودک های میدان توحید، ستارخان
- مهدکودک در آیت اله کاشانی، سازمان برنامه
- مقالات لکنت زبان در کودکان
- لکنت زبان در کودکان ۲ و ۳ ساله
- لکنت زبان در کودکان ۴ و ۵ ساله
- لکنت زبان در کودکان ۶ و ۷ ساله
- لکنت زبان ناشی از ترس کودکان
- گفتار درمانی کودک ۲ ساله
- درمان لکنت زبان در طب سنتی
- گفتار درمانی کودک ۳ ساله
- گفتار درمانی کودک ۴ ساله
- گفتار درمانی کودک ۵ ساله
- هزینه گفتار درمانی
- بازی های گفتار درمانی
- گفتار درمانی آنلاین کودکان
- سن مناسب کودک برای گفتار درمانی
- متخصص گفتار درمانی کودکان در تهران
- موز و لکنت زبان
- روانشناس کودک
- آتلیه کودک در تهران
- مدرسه در نیاوران
- تبلیغ در سایت رادیوکودک
تبهای اولیه
مهری کوچولو دوست داشت یک ماهی قرمز کوچولو داشته باشد.
پدر مهری کوچولو به شرط اینکه مهری کوچولو به ماهی کوچکش به موقع غذا بدهد برای او ماهی خرید. مهری کوچولو یک روز دید که ماهی اش حسابی خودش را به تنگ بلوری می زند بعدش به مهری کوچولو گفت من دوست...
اوریگامی از هنرهای بسیار جذاب و مفید برای مهارت های بالا برنده ی افرایش دقت، تمرکز و ظرافت است. محصول نهایی برای کودکان بسیار جذاب خواهد بود و میتوانند تا ساعت ها با عروسک ساخته شده سرگرم باشند. در این مطلب ما چند اوریگامی نسبتا ساده را قدم به قدم...
اگر به دنبال کاردستی کتاب با مقوا برای کودکان پیش دبستانی هستید به این صفحه مراجعه نمائید.
اوریگامی یا ساختن حیوانات و اشیا به وسیله ی تا کردن کاغذ، هنری است که مراحل پیشرفته ی آن به هنر و دقت بسیار زیاد احتیاج دارد. آشنایی کودکان با این هنر...
توی جنگلی بزرگ حیوانات با خوبی و خوشی کنار هم زندگی می کردند.
اما یک روز برای خانم خرسه از جنگل های دور مهمون آومده بود و مهمون خانم خرسه یک بچه خیلی شیطان داشت. بچه خرس توی باغچه سبزیجات خانم خرگوشه رفت و بهد هم لباس های شسته شده خانم آهو را روی...
در دریای بزرگی ماهی های قشنگ و جورواجوری زندگی می کردند.
در بین این ماهی ها ماهی دم طلایی ای بود که همه ماهیگیر ها دوست داشتند ماهی دم طلایی را صید کنند. ماهی دم طلایی دوست داشت همه جاهای دریا را ببیند، بنابراین به قسمت های دیگر دریا رفت. چیزی نگذشت...
دختر کوچولویی بود به نام مریم که نقاشی کشیدن را دوست داشت. مریم دوستی به نام مینا داشت و باهم بازی می کردند.
مریم و مینا مداد رنگی داشتند و با هم نقاشی می کشیدند. مینا اتاق ساده و اسباب بازی های کمی داشت. مریم گفت من اتاقی پر از اسباب بازی دارم و هر...
در یک روستا پنجره ایی بود که شیشه های رنگی داشت. اما پنجره به این قشنگی، به خانه ای تعلق داشت که کسی آنجا زندگی نمی کرد.
یک روز خانواده ایی به روستا آمدند و به خانه خالی اسباب کشی کردند. پنجره تنها حالا خوشحال بود که از آن به بعد تنها نیست.
داستان"...
آرمان پسر خوبی بود اما یه اخلاق بدی داشت اونم این بود که بدون اجازه با وسایل دیگران بازی می کرد. مثلا تلفن همراه و کنترل تلویزیون و ...
آرمان یک روز با پدر ومادرو دایی اش و پسر دایی اش به پارک رفته بود. پدر آرمان دوربین داشت و مشغول عکس گرفتن با...
علی کوچولوی داستان ما خیلی پرواز کردن را دوست داشت.
علی کوچولو همیشه آرزو می کرد کاش می توانست پرواز کند و همیشه خودش را روی ابرها تصور می کرد و دلش می خواست مثل پرنده ها باشد. یک روز یک تکه ابر بزرگ توی آسمان دید. ایر تا پنجره علی کوچولو پایین آمد...
علی کوچولو با صدای مادر بیدار شد و نگاه کرد و دید خونه حسابی شلوغ شده و مادر مشغول انجام کارهاست.
مادر به علی کوچولو گفت که علی باید حسابی به او کمک کند تا از پس کارها بر بیاد. علی خیلی عجله داشت که کاسه های آش را برای همسایه ها ببرد و تند و تند از...
سارا و مریم هم کلاسی بودند وتازه مشغول یاد گرفتن خواندن و نوشتن بودند.
مریم مریض شده بود و نمی توانست به مدرسه برود تا به درس هایش برسد. اما مینا برای کمک به او به خانه آنها آمد. داستان"کمک به هم کلاسی" با اجرای خانم مریم نشیبا در صدا و سیمای جمهوری...
زهرا کوچولو با پدر ومادر و پدر بزرگ و مادر بزرگش در یک خانه زندگی می کردند.
مادر زهرا هر روز برای پدربزرگ ومادربزرگ صبحانه آماده می کرد و ناهار و شام برایشان تدارک می دید و کارهای آن ها را انجام می داد. مادر زهرا برای زهرا توضیح داد که چرا باید به...
یک کاسه ماست شیرین توی خانه ایی و در گوشه آشپزخانه ای بود، تا اینکه گربه ایی بو کشید و سراغ ماست آمد.
کاسه ماست به گربه اجازه نداد کمی ماست بخورد وگفت من شیرین ترین ماست دنیا هستم. اردک و گنجشکی هم برای رفع خستگی سراغ ماست آمدند، اما کاسه ماست به آن...
سنجاب کوچولویی بود که در باغی با موش کوری زندگی می کردند. این دو دوست های خوبی برای هم بودند.
موش کوچولو هر روز مشغول کندن چاله می شد و خاک ها را توی باغ می ریخت و این موضوع صاحب باغ را ناراحت می کرد. سنجاب یک روز دید که صاحب باغ در حال گذاشتن چند...
سلام بر مادر و پدرهای عزیز
من دنبال یه مشاور یا روانشناس کودک در جنوب تهران حوالی میدان قزوین می گردم.
من در حوالی میدان قزوین تهران سکونت دارم و برای مشکلات جدی ای که پسرم پیدا کرده است.
پسر من اخیرا با رفتن به مدرسه خیلی دچار مشکلات متعدد مثل شب...
یک مار کوچولو بود که به تازگی از تخم بیرون آمده بود. مار کوچولو به اطرافش نگاه کرد و با خودش گفت اینجا چقدر قشنگه!
مار کوچولو مشغول گشت و گذار توی جنگل شد و حیوانات درخت ها و چمن ها را دید. تا اینکه به برکه ای رسید و عکس خودش را در آب دید. با خودش...
پدرام و پیروز دو برادری بودند که بیشتر وقتشان را با مادر بزرگ فخری می گذراندند.
مادر بزرگ مشغول خیاطی بود و می خواست برای نوه هایش دو تا پیرهن زیبا بدوزد. مادر بزرگ خسته شد و کنار چرخ خیاطی خوابش برد. گربه کوچولویی قرقره را برداشت و مشغول بازی شد،...
لیلا در فصل زمستان لباس های کمی می پوشید و گاهی در و پنجره را باز می کرد.
پدر و مادر لیلا همیشه به او توصیه می کردند که لباس بیشتری بپوشد و شعله بخاری را کم کند، اما لیلا گوش نمی داد و حسابی گاز را هدر می داد. تا اینکه خاله ی لیلا از روستایی که در...
مهدی کوچولو با پدر ومادرش در روستایی زندگی می کرد. مهدی کوچولو خواهر و برادری نداشت.
مهدی هر روز با پدرش گوسفندها را برای چرا به دشت می برد. یک شب مهدی کوچولو چشمش به ماه گرد و بزرگ افتاد و دلش خواست که ماه را برای خودش بردارد تا دیگر تنها نباشد....
ماه توی آسمان نشسته بود و ستاره ها دورش جمع شده بودند. ماه قرار بود که داستان تعریف کنه تا ستاره ها بخوابند.
ماه داستانش را تعریف کرد و همه ستاره ها خوابیدند بجز ستاره کوچولو. ستاره کوچولو خوابش نمی برد. ماه برای ستاره کوچولو لالایی خواند اما فایده...