رادیو کودک

در این سرویس شما می توانید به دریایی از پادکست در زمینه های کودک، تغذیه، خانواده و سلامتی، داستان های صوتی، بازی های رایگان و ... دسترسی داشته باشید.

توضیحات بیشترتوضیحات کمتر
قصه-صوتی-یه-اتفاق-خوب-با-صدای-مریم-نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
در زمانهای قدیم کنار یک رودخونه پیرمرد مهربونی با پسر چوبی اش زندگی می کرد. پیرمردهمیشه دوست داشت که یک پسر داشته باشد. یک روز پیرمرد، عروسک چوبی ایی درست کرد و اسمشو گذاشت پینوکیو.پیرمرد پینوکیو رو به جای پسرش قبول کرد. پینوکیو خیلی شیطون بود و...
قصه-صوتی-هفت-جوجه-اردک-با-صدای-مریم-نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
هفت جوجه اردک در کنار یک مزرعه زندگی می کردند. رو به روی مزرعه دشتی بود که رودخونه ایی در آن جریان داشت. یک روز یکی از جوجه ها به بقیه گفت بیایید با هم به رودخانه برویم و همه جوجه ها قبول کردند. بچه ها روی تخته ایی رفتند و شروع به بالا و پایین پریدن...
قصه-صوتی-نخود-همه-آش-ها-با-صدای-مریم-نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
علی کنار مادر ش نشسته بود و مادر در حال پاک کردن برنج بود. مادر به سراغ کارهای خانه که رفت علی خواست به او کمک کند. مادر به او گفت که باید کمی بزرگتر بشود. مادر در مورد نخود هر آش و دخالت کردن در کارها برای علی کوچولو توضیح داد. داستان"نخود همه آش...
قصه-صوتی-همسایه-های-خوب-با-صدای-مریم-نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
جیر جیرک کوچولو غروب از لونه اش بیرون اومد و از دیدن ماه و ستاره ها خیلی خوشحال شد. جیرجیرک برای ماه آواز خوند، اما از صدای اون گنجشک کوچولو بیدار شد و با ناراحتی از سر و صدای جیرجیرک کوچولو شکایت کرد. گنجشک و جیرجیرک با هم کلی بحث کردند که جیرجیرک...
قصه-صوتی-مهربانی-چه-خوبه-با-صدای-مریم-نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
توی یک جنگل سبز حیوانات مختلفی با خوبی و خوشی زندگی می کردند. بین این حیوانات فیل مهربانی بود که بقیه حیوانات او را خیلی دوست داشتند. یک روز فیل مهربان کنار رودخانه رفت و به ماهی ها نگاه کرد وهمان موقع تصمیم گرفت که یک خانه جدید برای خودش بسازد. اما...
قصه-صوتی-یه-روز-به-یاد-ماندنی-با-صدای-مریم-نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
در یک روستای قشنگ و با صفا، مبینا با پدر و مادرش زندگی می کرد. مادر بزرگ مبینا در هر مولودی مراسم جشنی به پا می کرد و همسایه ها را دعوت می کرد. میبنا برای همسایه ها شعر و حدیث هایی که مادرش برای جشن به او یاد داده بود را خواند. این برنامه در شب یلدا...
قصه-صوتی-دوست-جدید-با-صدای-مریم-نشیبا
مریم نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
حسن پسر خوب و نازنینی بود و توی محل زندگیشان هیاتی بود که در مناسبت های مختلف مراسم مذهبی را آنجا انجام می دادند. یک روز همسایه جدیدی آمد که پسری هم سن حسن داشت به نام علی. علی کمی خجالتی بود و وقتی مادر علی به مادر حسن موضوع خجالتی بودن علی را گفت...
قصه-صوتی-دفتر-نقاشی-مینا-با-صدای-مریم-نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
مینا و شبنم دو دوست بودند که هم کلاسی هم بودند. مینا نقاشی اش خیلی خوب بود. مینا و مریم هر دو گلدان کشیده بودند. مینا زنگ نقاشی دفتر نقاشی اش را توی کیفش پیدا نکرد. شبنم گفت شاید یکی از بچه ها دفترت را برداشته باشد. مینا گفت که این کار تهمت زدن است...
قصه-صوتی-پرچم-با-صدای-مریم-نشیبا
مریم نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
مریم کوچولوی داستان ما نقاشی کشیدن را خیلی دوست داشت و همیشه نقاشی های زیادی با رنگ های شاد می کشید. مریم کوچولو خیلی دوست داشت پرچم بکشد و توی همه نقاشی ها پرچم می کشید. یک روز مریم با دوستش زهرا نقاشی کشیدند و قرار شد که نقاشی های کشیده شده را به...
قصه-صوتی-کمک-فاطمه-کوچولو-با-صدای-مریم-نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
فاطمه کوچولو همیشه در کارهای خانه به مادرش کمک می کرد. در ایام محرم مامان فاطمه نذر داشت. فاطمه می خواست که در پختن غذای نذری به مادرش کمک کند. و به مادرش می گفت من خورشت بپزم؟ اما مادرش خندید و گفت تو هنوز خیلی کوچولو هستی و نمی توانی خورشت درست...
قصه-صوتی-بچه-پر-سر-و-صدا-با-صدای-مریم-نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
در یک شهر بزرگ و شلوغی خونه ایی بود که پدر و مادر و مادر بزرگ و پدر بزرگ و یک پسر به نام ایمان زندگی می کردند. ایمان کوچولوی داستان ما پسر خوب و مودبی بود اما فقط یک اشکال داشت و اون هم صدای بازی کردنش بود که خیلی بلند بود. داستان"بچه پر سر و صدا"...
قصه-صوتی-زنجیر-کوچولو-با-صدای-مریم-نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
حسن کوچولو رفته بود خونه مادربزرگش و چون حوصله اش سر رفته بود رفت بیرون و دید که همه همسایه ها پرچم مشکی آویزان کرده اند. حسن از عمویش در مورد پرچم های سیاه و لباس مشکی و سیاه مردم پرسید و عموی حسن در مورد ماه محرم و شهادت امام حسین علیه السلام...
قصه-صوتی-بزرگترین-کله-قند-دنیا-با-صدای-مریم-نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
دریک دشت بزرگ حیوانات و پرنده های زیادی زندگی می کردند. و یک روستا کنار دشت بود. یک روز مادر مریم کوچولو یک سفره بزرگ انداخت و دو تا کله قند گذاشت وسط سفره و شروع کرد به شکستن قند،مادربزرگ قندها را به حبه های کوچک وکوچک خرد می کرد اما... این برنامه...
قصه-صوتی-مهمونی-ماهی-ها-با-صدای-مریم-نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
کنار یک دشت بزرگ یک رودخونه پر آب بود و یک عالمه ماهی در این رودخونه زندگی می کردند. هر سال وقتی که ماهی ها می خواستند به دریا برسند رودخونه برای آنها جشن می گرفت. رودخونه موج برداشت و چون هوا خیلی سرد بود و یخ زده بود یخ ها را شکست و یک عالمه آب یخ...
قصه-صوتی-گنجشک-کوچولو-و-پرستو-مهربون-با-صدای-مریم-نشیبا
پرستو و گنجشک کوچولو هر روز روی درخت بید بازی می کردند. اما یک روز گنجشک کوچولو دوست داشت روی درخت دیگری بازی کند اما پرستو دوست نداشت از آنجابرود و با هم قهر کردند. پرستو کوچولو فردای آن روز با خانواده اش کوچ کردند به مناطق گرم جنوب و گنجشک کوچولو...
قصه-صوتی-خانواده-های-خوب-با-صدای-مریم-نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
توی حرم امام زاده خیلی شلوغ بود این امام زاده همیشه شب های شهادت امامان معصوم شلوغ بود. مادر بزرگ معمولا دراین جور مواقع نذری می پخت، آن شب هم شب شهادت امام زین العابدین بود و همه خانواده با هم به امام زاده رفته بودند تا با هم سوگواری کنند. این...
قصه-صوتی-مهماندار-مهربون-با-صدای-مریم-نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
توی شهری که علی کوچولو زندگی می کرد یک فرودگاه بود. علی با پدر ومادرش برای رفتن به مسافرت به فرودگاه رفتند. علی کوچولو سوار هواپیما شد و از خانم مهماندار شکلات گرفت و آقای مهماندار به علی کوچولو یک هدیه داد. علی کوچولو دوست داشت خلبان بشه و مهماندار...
قصه-صوتی-مسافرت-زمستونی-با-صدای-مریم-نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
مریم و زهرا دو تا خواهر خوب و مهربون بودند که همیشه به مادرشان کمک می کردند. مادر به مریم و زهرا خبر داد که قراره به مسافرت بروند. مادربه کمک زهرا ومریم چمدانشان را بستند و عازم سفر به مشهد شدند.این برنامه در شب شهادت امام رضا علیه السلام پخش شده...
قصه-صوتی-سه-بچه-میمون-با-صدای-مریم-نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
سه بچه میمون شیطون و بازیگوشی در جنگلی زیبا زندگی می کردند. از وسط جنگل رودخونه پرآبی رد می شد. یک روز که بچه میمون ها مشغول بازی بودند چشمشان افتاد به درخت های میوه و با خودشان فکر کردند چطور به آن طرف رودخانه بروند. رودخانه پر از تمساح بود و بچه...
قصه-صوتی-سوزن-خاله-جان-سارا-با-صدای-مریم-نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
خاله جان سارا همیشه در حال دوخت و دوز بود و توی روستا برای همه لباس می دوخت. اما یک مشکلی وجود داشت و اون هم این بود که بیشتر مواقعه سوزنش را گم می کرد. یک روز که دوباره سوزنش را گم کرده بود، ننه حسن را دید و پیش اون رفت تا راه حلی برای مشکلش پیدا...

صفحه‌ها