رادیو کودک

در این سرویس شما می توانید به دریایی از پادکست در زمینه های کودک، تغذیه، خانواده و سلامتی، داستان های صوتی، بازی های رایگان و ... دسترسی داشته باشید.

توضیحات بیشترتوضیحات کمتر

تب‌های اولیه

قصه-صوتی-یه-روز-به-یاد-ماندنی-با-صدای-مریم-نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
در یک روستای قشنگ و با صفا، مبینا با پدر و مادرش زندگی می کرد. مادر بزرگ مبینا در هر مولودی مراسم جشنی به پا می کرد و همسایه ها را دعوت می کرد. میبنا برای همسایه ها شعر و حدیث هایی که مادرش برای جشن به او یاد داده بود را خواند. این برنامه در شب یلدا...
قصه-صوتی-دوست-جدید-با-صدای-مریم-نشیبا
مریم نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
حسن پسر خوب و نازنینی بود و توی محل زندگیشان هیاتی بود که در مناسبت های مختلف مراسم مذهبی را آنجا انجام می دادند. یک روز همسایه جدیدی آمد که پسری هم سن حسن داشت به نام علی. علی کمی خجالتی بود و وقتی مادر علی به مادر حسن موضوع خجالتی بودن علی را گفت...
قصه-صوتی-دفتر-نقاشی-مینا-با-صدای-مریم-نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
مینا و شبنم دو دوست بودند که هم کلاسی هم بودند. مینا نقاشی اش خیلی خوب بود. مینا و مریم هر دو گلدان کشیده بودند. مینا زنگ نقاشی دفتر نقاشی اش را توی کیفش پیدا نکرد. شبنم گفت شاید یکی از بچه ها دفترت را برداشته باشد. مینا گفت که این کار تهمت زدن است...
قصه-صوتی-پرچم-با-صدای-مریم-نشیبا
مریم نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
مریم کوچولوی داستان ما نقاشی کشیدن را خیلی دوست داشت و همیشه نقاشی های زیادی با رنگ های شاد می کشید. مریم کوچولو خیلی دوست داشت پرچم بکشد و توی همه نقاشی ها پرچم می کشید. یک روز مریم با دوستش زهرا نقاشی کشیدند و قرار شد که نقاشی های کشیده شده را به...
قصه-صوتی-کمک-فاطمه-کوچولو-با-صدای-مریم-نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
فاطمه کوچولو همیشه در کارهای خانه به مادرش کمک می کرد. در ایام محرم مامان فاطمه نذر داشت. فاطمه می خواست که در پختن غذای نذری به مادرش کمک کند. و به مادرش می گفت من خورشت بپزم؟ اما مادرش خندید و گفت تو هنوز خیلی کوچولو هستی و نمی توانی خورشت درست...
قصه-صوتی-بچه-پر-سر-و-صدا-با-صدای-مریم-نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
در یک شهر بزرگ و شلوغی خونه ایی بود که پدر و مادر و مادر بزرگ و پدر بزرگ و یک پسر به نام ایمان زندگی می کردند. ایمان کوچولوی داستان ما پسر خوب و مودبی بود اما فقط یک اشکال داشت و اون هم صدای بازی کردنش بود که خیلی بلند بود. داستان"بچه پر سر و صدا"...
قصه-صوتی-زنجیر-کوچولو-با-صدای-مریم-نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
حسن کوچولو رفته بود خونه مادربزرگش و چون حوصله اش سر رفته بود رفت بیرون و دید که همه همسایه ها پرچم مشکی آویزان کرده اند. حسن از عمویش در مورد پرچم های سیاه و لباس مشکی و سیاه مردم پرسید و عموی حسن در مورد ماه محرم و شهادت امام حسین علیه السلام...
قصه-صوتی-بزرگترین-کله-قند-دنیا-با-صدای-مریم-نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
دریک دشت بزرگ حیوانات و پرنده های زیادی زندگی می کردند. و یک روستا کنار دشت بود. یک روز مادر مریم کوچولو یک سفره بزرگ انداخت و دو تا کله قند گذاشت وسط سفره و شروع کرد به شکستن قند،مادربزرگ قندها را به حبه های کوچک وکوچک خرد می کرد اما... این برنامه...
قصه-صوتی-مهمونی-ماهی-ها-با-صدای-مریم-نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
کنار یک دشت بزرگ یک رودخونه پر آب بود و یک عالمه ماهی در این رودخونه زندگی می کردند. هر سال وقتی که ماهی ها می خواستند به دریا برسند رودخونه برای آنها جشن می گرفت. رودخونه موج برداشت و چون هوا خیلی سرد بود و یخ زده بود یخ ها را شکست و یک عالمه آب یخ...
قصه-صوتی-گنجشک-کوچولو-و-پرستو-مهربون-با-صدای-مریم-نشیبا
پرستو و گنجشک کوچولو هر روز روی درخت بید بازی می کردند. اما یک روز گنجشک کوچولو دوست داشت روی درخت دیگری بازی کند اما پرستو دوست نداشت از آنجابرود و با هم قهر کردند. پرستو کوچولو فردای آن روز با خانواده اش کوچ کردند به مناطق گرم جنوب و گنجشک کوچولو...
قصه-صوتی-خانواده-های-خوب-با-صدای-مریم-نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
توی حرم امام زاده خیلی شلوغ بود این امام زاده همیشه شب های شهادت امامان معصوم شلوغ بود. مادر بزرگ معمولا دراین جور مواقع نذری می پخت، آن شب هم شب شهادت امام زین العابدین بود و همه خانواده با هم به امام زاده رفته بودند تا با هم سوگواری کنند. این...
قصه-صوتی-مهماندار-مهربون-با-صدای-مریم-نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
توی شهری که علی کوچولو زندگی می کرد یک فرودگاه بود. علی با پدر ومادرش برای رفتن به مسافرت به فرودگاه رفتند. علی کوچولو سوار هواپیما شد و از خانم مهماندار شکلات گرفت و آقای مهماندار به علی کوچولو یک هدیه داد. علی کوچولو دوست داشت خلبان بشه و مهماندار...
قصه-صوتی-مسافرت-زمستونی-با-صدای-مریم-نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
مریم و زهرا دو تا خواهر خوب و مهربون بودند که همیشه به مادرشان کمک می کردند. مادر به مریم و زهرا خبر داد که قراره به مسافرت بروند. مادربه کمک زهرا ومریم چمدانشان را بستند و عازم سفر به مشهد شدند.این برنامه در شب شهادت امام رضا علیه السلام پخش شده...
قصه-صوتی-سه-بچه-میمون-با-صدای-مریم-نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
سه بچه میمون شیطون و بازیگوشی در جنگلی زیبا زندگی می کردند. از وسط جنگل رودخونه پرآبی رد می شد. یک روز که بچه میمون ها مشغول بازی بودند چشمشان افتاد به درخت های میوه و با خودشان فکر کردند چطور به آن طرف رودخانه بروند. رودخانه پر از تمساح بود و بچه...
قصه-صوتی-سوزن-خاله-جان-سارا-با-صدای-مریم-نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
خاله جان سارا همیشه در حال دوخت و دوز بود و توی روستا برای همه لباس می دوخت. اما یک مشکلی وجود داشت و اون هم این بود که بیشتر مواقعه سوزنش را گم می کرد. یک روز که دوباره سوزنش را گم کرده بود، ننه حسن را دید و پیش اون رفت تا راه حلی برای مشکلش پیدا...
قصه-صوتی-خونه-تمیز-و-مرتب-با-صدای-مریم-نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
مادر و مادربزرگ چند روزی بود که حسابی کار می کردند و خانه را تمیز می کردند. مادرو مادر بزرگ نیما خیلی خسته شده بودند اما نیما اصلا مراقب نبود و دست های چربش را به شیشه ها می مالید. آشغال تراش را روی زمین می ریخت و خلاصه خانه را تمیز نگه نمی داشت.این...
قصه-صوتی-کیف-نارنجی-با-صدای-مریم-نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
روی شانه مهتاب کوچولو یک کیف نارنجی بود و توش هم پر از نخودچی کشمش بود. یک روز مهتاب کوچولو همانطور که داشت توی خیابون را ه می رفت صدایی شنید. کیف از مهتاب پرسید چرا آشغال های خوراکیتو توی من می ریزی؟ چرا این همه نخودچی کشمش توی من ریختی؟ مهتاب خیلی...
قصه-صوتی-باغچه-خاله-گل-با-صدای-مریم-نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
نیما توی یک آپارتمان زندگی می کرد و خیلی دوست داشت که توی حیاط آپارتمان گل بکارند. توی آپارتمان آنها پیرزن مهربانی بود که او هم گل ها را دوست داشت. خانم گل از بقیه ساکنان آپارتمان اجازه گرفت و برای باغچه حیاط گل و بذر گل و چند تا درخت خرید. این...
قصه-صوتی-پدر-بزرگ-قهرمان-با-صدای-مریم-نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
ریحانه و نرگس دو دوست خوب ومهربان بودند و همیشه با هم بازی می کردند. نرگس به خانه ریحانه رفت. مادر بزرگ برای دیدن آنها آمده بود. ریحانه و نرگس از مادر بزرگ خواستند تا داستانی برای آنها بگوید. مادر بزرگ هم داستانی از شجاعت ومهربانی پدر بزرگ نرگس...
قصه-صوتی-آدم-برفی-خوشحاله-با-صدای-مریم-نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
یک روز سرد و برفی برف شروع به باریدن کرده بود. شب برف باریده بود و صبح یک آدم برفی نشسته بود توی خیابان. صبح صدای گنجشکی که از سرما می لرزید به گوش آدم برفی خورد. آدم برفی گنجشک وکلاغ و بقیه حیواناتی که سردشون شده بود را پیش خودش آورد.این داستان در...

صفحه‌ها