رادیو کودک

در این سرویس شما می توانید به دریایی از پادکست در زمینه های کودک، تغذیه، خانواده و سلامتی، داستان های صوتی، بازی های رایگان و ... دسترسی داشته باشید.

توضیحات بیشترتوضیحات کمتر

تب‌های اولیه

قصه-صوتی-سه-گندم-بازیگوش-با-صدای-مریم-نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
یک روز آفتابی و قشنگ سبزه های کنار جاده صدای تلق و تلق مرد کشاورز را شنیدند. گاری پر از کیسه های گندم بود. اما انگار گوشه یکی از کیسه ها خبری بود و سه گندم بازیگوش می خواستند هر طور شده از کیسه بیرون بیایند. سه گندم با خوشحالی از گاری پایین پریدند و...
قصه-صوتی-آرزوی-میلاد-با-صدای-مریم-نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
میلاد کوچولو تازه امسال به کلاس اول رفته، و اصلا دوست نداره به مدرسه بره. یک روز که مادر بزرگ میلاد به خانه آنها آمده بود، میلاد به مادر بزرگ گفت که من خیلی دوست ندارم به مدرسه بروم و دوست دارم همیشه بازی کنم. میلاد که دوست داشت خلبان بشود،...
قصه-صوتی-کار-خوب-با-صدای-مریم-نشیبا
مریم نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
سامان بچه خیلی خوبی بود و مامان خیلی خوبی داشت. مامان سامان بیمار شده بود و چند روز بستری شده بود. بالاخره قرار شد یک روز سامان به ملاقات مادرش برود. باران شدیدی می بارید و ترافیک و شلوغی خیابان ها باعث شده بود سامان و پدرش خیلی توی ترافیک معطل...
قصه-صوتی-موش-کوچولو-با-صدای-مریم-نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
موش کوچولویی بود به اسم کپل، که همراه مادرش توی سوراخ یک درخت زندگی می کردند. یک روز مامان موشی برای برداشتن خوراکی به انبار رفت، اما دید که غذا و خوراکی ها تمام شده و فقط یک گردو برایشان مانده بود. خانم موشی قبل از بیرون رفتن از خونه کپل رو بوسید و...
قصه-صوتی-فرشته-خواب-با-صدای-مریم-نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
دختر کوچولوی داستان ما بیدار که شد صبحانه خورد و شروع به بازی کرد. بعد از ناهار با دوستش فرشته مشغول بازی شدند تا هوا تاریک شد. بعد از مسواک آماده خواب شد. ماه توی آسمان بود. چشم هاش رو که بست فرشته خواب خوشحال شد و دختر کوچولوی ما مشغول دیدن خواب...
قصه-صوتی-لونه-ایی-برای-باد-با-صدای-مریم-نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
در دشت قشنگی حیوانات کنار هم به خوبی و خوشی زندگی می کردند. یک روز صبح که حیوانات بیدار شدند متوجه شدند که باد توی دشت نیست. قاصدک ها تکان نمی خوردند. گل ها با وزش باد تکان نمی خوردند... حیوانات هر کدام نظری دادند و منتظر آمدن باد شدند. داستان"لونه...
قصه-صوتی-قورباغه-خوش-آواز-با-صدای-مریم-نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
توی یک مرداب قشنگ یک خانم قورباغه زندگی می کرد، و هر روز صبح که یبدار می شد شروع به آواز خواندن و قور قور کردن می کرد. خانم قورباغه دوست داشت که همه حیوانات مثل او قور قور کنند و آواز بخوانند. خانم قورباغه به ماهی و گوسفند و قناری خوش آواز و بقیه...
قصه-صوتی-اشتباه-سنجاب-کوچولو-با-صدای-مریم-نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
توی یک جنگل زیبا حیوانات با هم به خوبی و خوشی زندگی می کردند. از توی جنگل یک رودخانه رد میشد که آب زیادی داشت و حیوانات و جنگل ها از آن استفاده می کردند. سنجاب کوچولو و خرگوش کوچولو هر روز با هم بازی می کردند، در یکی از روزها گنجشک کوچولو به دنبال...
قصه-صوتی-اسم-قشنگ-گل-ها-با-صدای-مریم-نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
توی یک خانه نقلی و قشنگ دختر کوچولویی به نام مریم با پدر و مادرش، زندگی می کرد. مریم به تازگی متوجه شده بود که نام او نام یک گل است. مریم به سراغ دوستانش رفت تا ببیند که اسم دوست هایش هم اسم گل هست یا نه؟ این برنامه در شب تولد حضرت فاطمه زهرا سلام...
قصه-صوتی-چهار-راه-با-صدای-مریم-نشیبا
مریم نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
علی کوچولو با مادرش در حال خرید رفتن بودند و با هم قدم می زدند. مادر و علی مراقب بودند که توی خیابان نروند و همش تو پیاده رو راه می رفتند تا اینکه به جهار راهی رسیدند. مادر و علی کوچولو به چراغ قرمز عابر پیاده رسیدند و ایستاد.ند علی به مادرش گفت...
قصه-صوتی-پفی-با-صدای-مریم-نشیبا
مریم نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
توی دشت بزرگ و سرسبز چوپانی همیشه گوسفندهایش را برای چرا می آورد. چوپان، یکی از گوسفندها را به خاطر پشم های نرم و سفیدش، پفی صدا می کرد. فصل تابستان نزدیک می شد و گوسفندها کم کم گرمای تابستان را حس می کردند و کلافه می شدند. چوپان پشم های گوسفندها را...
قصه-صوتی-اسم-های-عجیب-با-صدای-مریم-نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
یک روز دختر کوچولو یی درجنگل قدم می زد که یک فیل را دید. فیل به دختر گفت تو چقدر کوچولو هستی. دختر گفت من دختر کوچولو هستم. فیل رفت و دختر به موشی رسید و موش گفت وای تو چقدر بزرگ هستی. مار به او گفت تو چقدر چاق هستی. زرافه به او گفت تو چقدر کوتاه...
قصه-صوتی-واق-واقی-و-زنگولی-با-صدای-مریم-نشیبا
توی یه دشت قشنگ و بزرگ یه گله بزغاله زندگی می کردند. این گله یک سگ نگهبان هم به اسم واق واقی داشت. سگ گله یک عیب داشت و اونم مسخره کردن بود. واق واقی همیشه بزغاله ها رو اذیت می کرد و به آنها می خندید. بین بزغاله ها یک بزغاله باهوش بود به اسم زنگولی...
قصه-صوتی-ستاره-کوچولو-مهربون-با-صدای-مریم-نشیبا
ستاره کوچولو توی یک روستای قشنگ و سر سبز زندگی میکند. ستاره خانم هر روز صبح بعد از بیدار شدن و صبحونه خوردن توی حیاط می رفت تا بازی کند و خیلی دوست داشت همیشه به همه کمک کند... یک روز ستاره کوچولو صدای گریه ایی را شنید و به دنبال صدا رفت و بعد گربه...
قصه-صوتی-سبزک-با-صدای-مریم-نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
فصل پاییز به جنگل آمده بود و درخت های مختلف رنگ های زیبا و مختلفی داشتند. درخت سرو سبز بود و درخت چنار همه رنگ های پاییزی را داشت... درخت چنار خیلی به خودش مغرور شده بود و به همه درخت ها فخر می فروخت. تا اینکه باد وزید و برگ همه درخت ها بجز درخت سرو...
قصه-صوتی-شاخه-گل-دوستی-با-صدای-مریم-نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
توی دشت بزرگی همه حیوانات با هم مهربان و دوست بودند. اما سنجاب کوچولو یی به نام کپل و فیل توپولویی به نام چاقالو با هم خیلی دوست و صمیمی بودند. یک روز موش موشک دید که فیل کوچولو تنهاست و با دوستش کپل نیست. سنجاب کوچولو خانه اش را به طرف دیگر جنگل...
قصه-صوتی-علی-کوچولو-زرنگ-میشه-با-صدای-مریم-نشیبا
علی کوچولو داستان ما هر روز با کمک مادرش بیدار می شد و لباس می پوشید و کارهایش را انجام میداد. یک روز مادر علی مریض بود و مجبور شد که خودش دست و رویش را بشوید و صبحانه بخورد و لباس بپوشد و آماده رفتن به مهد کودک با سرویس بشود. داستان"علی کوچولو زرنگ...
قصه-صوتی-عمو-برفی-با-صدای-مریم-نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
عمو برفی ایی بود که همه با شروع شدن فصل سرما منتظر رسیدنش بودند اما یکسال عمو برفی نیامد که نیامد. بچه ها منتظر شدند و با نیامدن عمو برفی به دنبال او رفتند. یک شب مهتاب کوچولو که از پنجره به بیرون نگاه میکرد، متوجه شد که پیرمردی خمیده خمیده و آرام...
قصه-صوتی-عروسک-های-پارچه-ایی-با-صدای-مریم-نشیبا
پیرزنی در خانه ایی عروسک پارچه ایی شبیه حیوانات می دوخت. عروسک های پارچه این روزها توی تاقچه می نشستند و شبها برای بازی توی اتاق می رفتند بین عروسک ها خرسی بود که دم نداشت و به عروسک های دیگر حسودی می کرد. خرس به بقیه حیوانات می گفت که یکی از شما...
قصه-صوتی-عروسک-قلیانی-با-صدای-مریم-نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
طلا برای چند روز به خانه ننه بزرگ رفته بود. خانه ننه بزرگ توی شهر دیگری بود. حیاط خانه ننه بزرگ پر از گل بود و تختی که عصرها روی آن می نشستند و ننه بزرگ قلیانی داشت که عروسکی توی آبش بالا و پایین میرفت. طلا آرزو می کرد که کاش عروسک توی قلیان مال او...

صفحه‌ها