قصه های اپلیکیشن

توضیحات بیشترتوضیحات کمتر

تب‌های اولیه

قصه-صوتی-پسر-راستگو-با-صدای-مریم-نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
سعید کوچولو با خانواده اش زندگی می کرد. یک روز مادر سعید برای سر زدن به مادربزرگ سعید که کمی مریض بود آماده شد. نوید ومادرش برای مراقبت از سعید به خانه آنها آمدند. نوید و سعید داشتند بازی می کردند. بچه ها گلدانی شکستند، و گلدان را زیر تخت پنهان...
قصه-صوتی-بابای-مدرسه-با-صدای-مریم-نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
توی یک مدرسه مینا کوچولو درس می خوند. مینا مدرسه و معلم ها و دوستانش و حتی بابای مدرسه را خیلی دوست داشت. یک روز مینا بابای مدرسه را توی حیاط ندید و وقتی زنگ تفریح شد به دفتر مدرسه رفت و حال او راپرسید و فهمید که بابا علی مریض شده است. آن روز ناهار...
قصه-صوتی-با-دوستامون-قهر-نکنیم-با-صدای-مریم-نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
علی کوچولویی بود که هر روز به پیش دبستانی می رفت و مادر هر روز برای دوستش و علی خوراکی می گذاشت. یک روز علی کوچولو با سینا دوست صمیمی اش قهر کرده بود، و خیلی ناراحت و غمگین بود. پدر از علی کوچولو دلیل قهر کردنشان را پرسید و گفت که نگران نباش به زودی...
قصه-صوتی-بادکنک-با-صدای-مریم-نشیبا
مریم نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
پارسا کوچولو یه مادر بزرگ مهربان داشت که مدتی بود مریض شده بود. مادر پارسا می خواست برای دیدن مادر بزرگ به بیمارستان برود و نمی توانست پارسا را با خود ببرد. مادر به پارسا سفارش کرد که از خانه بیرون نرود و در را برای کسی باز نکند. داستان"بادکنک" با...
قصه-صوتی-قصه-رنگی-با-صدای-مریم-نشیبا
مریم نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
مریم کوچولو خیلی قصه دوست داشت، مخصوصا قصه های مادر بزرگ، مامان و بابا رو... مریم کوچولو، هر وقت که می خواست بخوابه دوست داشت یه قصه بشنوه. مادربزرگ یک شب به مریم کوچولو گفت که می خواد براش یه قصه رنگی بگه و مریم خوشحال کنار مادر بزرگش نشست. داستان"...
قصه-صوتی-قصه-عروسک-پارچه-ایی-با-صدای-مریم-نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
مینا کوچولو با مادرش برای خرید می رفتند که چشم مینا به اسباب بازی و عروسک پارچه ایی سفیدی افتادو خیلی دلش می خواست که مادرش آن را برای او بخرد. مادر مینا به او گفت که فعلا نمی تواند آن عروسک را بخرند. مینا کمی ناراحت شد. مادر برای مینا دفتر و مداد...
قصه-صوتی-خودنویس-پدر-با-صدای-مریم-نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
پدر محمد کوچولو نویسنده بود و بیشتر وقت ها یا در حال خواندن بود یا نوشتن. پدر خودنویسی داشت که خیلی دوستش داشت و بیشتر مطالبش را با خودنویس می نوشت. محمد دوست داشت با خودنویس پدرش بنویسد و پدر قول داد که هر وقت خواندن و نوشتن یاد گرفت به او اجازه...
قصه-صوتی-وقتی-که-پاییز-اومد-با-صدای-مریم-نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
کرم خاکی کوچکی بود به نام بوبو. کرم خاکی داستان ما یک دوست خیلی خوب داشت. گل آفتابگردان، دوست خوب بوبو بود. آنها هر دو خورشید را خیلی دوست داشتند و هر وقت خورشید توی آسمان بود هر دو آفتاب می گرفتند. یک روز که کرم خاکی خواب بود قطره ایی آب روی سرش...
قصه-صوتی-یه-راه-حل-خیلی-خوب-با-صدای-مریم-نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
توی جنگل داستان ما حیوانات با هم دوست بودند و اگر مشکلی پیش می آمد همه با هم مشورت می کردند و با هم فکری مشکل را حل می کردند. گنجشک داستان ما تصمیم گرفت روی درخت سرو لانه بسازد، اما همان موقع گنجشک دیگری روی همان درخت و همان شاخه شروع به ساختن لانه...
قصه-صوتی-سایه-بزرگ-با-صدای-مریم-نشیبا
مریم نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
بچه ها شما می دونید سایه چیه و چطور درست می شه؟ توی یک صبح آفتابی و قشنگ همه حیوانات در جنگل مشغول کار و بازی بودندکه یک اتفاق عجیب افتاد. یک سایه بزرگ روی جنگل قرار گرفت و حیوانات با تعجب برای پیداکردن دلیل تاریکی و سایه از لانه هایشان بیرون آمدند...
قصه-صوتی-کلاغ-باغ-آلبالو-با-صدای-مریم-نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
توی باغ آلبالو کلاغ های زیادی زندگی می کردند. کلاغ پیری هم آن جا بود که همه کلاغ ها را فراری می داد. کلاغ پیر شب ها بیدار بود و روزها می خوابید به همین خاطر هر کسی که حرف می زد و شلوغ می کرد، کلاغ پیر او را دعوا می کرد و به همین خاطر همه دوستانش و...
قصه-صوتی-هدیه-ایی-برای-مهدی-کوچولو-با-صدای-مریم-نشیبا
مهدی کوچولو پسر خیلی خوب و مودبیه که با همه به خوبی و خوشرویی رفتار می کنه و همه دوستش دارند. یک روز صبح که مهدی از خواب بیدار شد متوجه شد خونه خیلی تغییر کرده و توی آشپزخونه پر از میوه ها و خوراکی های خوشمزه است. مهدی کوچولو ازمادرش پرسید و فهمید...
قصه-صوتی-اشتباه-سعید-کوچولو-با-صدای-مریم-نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
سعید کوچولو پسر خوب و مهربانی بود فقط همیشه یادش می رفت اسباب بازی هایش را جمع کند. یک روز که سعید نقاشی کشیده و با اسباب بازی هایش بازی کرده بود طبق معمول همه چیز را وسط اتاق پخش کرد. مادر سعید از او خواست تا اتاقش را جمع کند اما سعید بی توجه به...
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰
قصه-صوتی-مهری-و-ماهی-کوچولوی-قرمز-با-صدای-مریم-نشیبا
مهری کوچولو دوست داشت یک ماهی قرمز کوچولو داشته باشد. پدر مهری کوچولو به شرط اینکه مهری کوچولو به ماهی کوچکش به موقع غذا بدهد برای او ماهی خرید. مهری کوچولو یک روز دید که ماهی اش حسابی خودش را به تنگ بلوری می زند بعدش به مهری کوچولو گفت من دوست...