- رادیو کودک
- قصه کودکانه
- مهدکودک های تهران
- مهدکودک در نیاوران
- مهدکودک در سعادت آباد
- مهدکودک در شهرک غرب
- مهدکودک در پاسداران
- مهدکودک در تهرانپارس
- مهدکودک در جردن
- مهدکودک در میرداماد
- مهدکودک در تهرانسر
- مهدکودک در قیطریه
- مهدکودک غرب تهران
- مهدکودک شرق تهران
- مهدکودک در اقدسیه
- مهدکودک در دولت
- مهدکودک در مرزداران
- مهدکودک در جنت آباد
- مهدکودک در یوسف آباد
- مهدکودک در شیخ بهایی
- مهدکودک در میدان شهدا
- مهدکودک در منظریه
- مهدکودک در اختیاریه و منظریه
- مهدکودک در بلوار کشاورز
- مهدکودک در خیابان امام خمینی
- مهدکودک های پونک و سردار جنگل
- مهدکودک در پیروزی، نیروی هوایی
- مهدکودک در شهر زیبا، سازمان آب
- مهدکودک در میرزای شیرازی
- مهدکودک در کرج، مهرشهر، منظریه
- مهدکودک در الهیه
- مهدکودک در شهران شمالی و جنوبی
- مهدکودک های میدان توحید، ستارخان
- مهدکودک در آیت اله کاشانی، سازمان برنامه
- مقالات لکنت زبان در کودکان
- لکنت زبان در کودکان ۲ و ۳ ساله
- لکنت زبان در کودکان ۴ و ۵ ساله
- لکنت زبان در کودکان ۶ و ۷ ساله
- لکنت زبان ناشی از ترس کودکان
- گفتار درمانی کودک ۲ ساله
- درمان لکنت زبان در طب سنتی
- گفتار درمانی کودک ۳ ساله
- گفتار درمانی کودک ۴ ساله
- گفتار درمانی کودک ۵ ساله
- هزینه گفتار درمانی
- بازی های گفتار درمانی
- گفتار درمانی آنلاین کودکان
- سن مناسب کودک برای گفتار درمانی
- متخصص گفتار درمانی کودکان در تهران
- موز و لکنت زبان
- روانشناس کودک
- آتلیه کودک در تهران
- مدرسه در نیاوران
- تبلیغ در سایت رادیوکودک
تبهای اولیه
جرمی هر شب خواب کفش هایی را می بیند که دوست دارد. همه ی همکلاسی های از این کفش ها دارند به جز او و آنتونیو. مادربزرگ معتقد است باید چیزی را بخرد که نیاز دارد، نه چیزی را که دوست دارد. سرانجام پسرک کفش مورد علاقه اش را با قیمت پایین تر در یک فروشگاه...
امروز شرایط زندگی جوری است که بزرگترها معمولاً سرکارند و بچهها بیشتر اوقات تنها، طبیعی است که در مدرسه و محله در برابر آسیبهای اجتماعی زیادی قرار بگیرند. برای همین آموزش مهارتهای زندگی به بچهها یکی از دغدغههای مهم خانوادههاست؛ اما اینکه چطور...
معرفی کتاب به به لیمو و کاکلی
کتاب به به لیمو و کاکلی روایت منظومی است که دربارهی آلودگی محیطزیست و پیامد آن یعنی نابودی ساکنان زمین هشدار میدهد.
در داستان به به لیمو و کاکلی، کاکلی به همراه پرندگان دیگر توی باغ لیمو زندگی میکند. او هر سال...
کتاب «چرا آواز میخوانی زنجره؟» به شباهتهایی میپردازد که هرکدام از ما ممکن است با وجود تفاوتهای متعدد در ظاهر یا سبک زندگیمان با هم داشته باشیم و کافی است تا با یکدیگر گفتگو کنیم تا به همدلی و دوستی برسیم.
در کتاب چرا آواز میخوانی زنجره؟ مرد...
کلاغ سیاه به سفر میرود کتابی است تصویری که براساس پرسش و پاسخ و گمانه زنی شکل گرفته است. در این داستان کلاغ سیاه میخواهد به سفر برود. او به چه چیزی لازم دارد؟ چمدان؟ بلیت؟ آب؟ لباس گرم؟ ... نه! چه کسی یک کلاغ را تابهحال با چمدان دیده؟ خودش بال...
کتاب «بلوط سبز» داستان دوستی پسر یک شکارچی است با یک سنجاب.
آنجا که دشت تمام میشد و جنگل شروع میشد، هر روز، ژیوان و سنجاب کوچک همدیگر را میدیدند. آنها دوستان خوبی بودند. یک روز سنجاب به ژیوان یک بلوط سبز داد و گفت اگر نیمی از آن را بخوری سنجاب...
اگر کتاب بودم، کتابی است شاعرانه درباره کتاب و خواندن. اگر کتاب بودم بیان کننده سودمندیهای کتاب است که از زبان یک کتاب در قالب آرزوهایش بیان میشود. نکته قابل تامل آن که این سودمندیها، بیانکننده ویژگیهای یک کتاب خوب است: کتابی که هم آگاهی می...
کتاب دوست بزرگ داستانی است درباره دوستی و رعایت حد دوستی را مطرح میکند. مادر بچهکلاغ وقتی میفهمد دوست تازهی او یک فیل است نگران میشود و مانند هر مادر نگرانی، به بچهکلاغ هشدار میدهد و برای قطع دوستی با فیل دلایل مختلفی را مطرح میکند. ولی بچه...
کتاب « آرزوی قطره ها » داستانی است دربارهی قطرههای آبی که توی آسمان نشستهاند و درباره این که از کجا آمدهاند و آرزوهایشان صحبت می کنند. کتاب در بارهی تبدیل آب به بخار و تبدیل بخار به ابر و سپس باران و به طور کلی چرخه آب اطلاعاتی را به شکل غیر...
کتاب «دیو سیاه و موش سفید» داستانی است تصویری که روند تغییر رفتار شخصیت اصلی داستان، دیوِ سیاه، را بازگو میکند. مخاطب نیز با این روند همراه میشود و تغییر رفتار دیو سیاه برای او باورپذیر خواهد شد.
داستان دربارهی دیو سیاهی است که با حیوانهایی که...
کتاب «اگر جای من بودی» از زبان یک گربه روایت میشود. گربه مشکلات و مسایل مختلفی که با آن روبروست را مطرح میکند و کودک را به جای خود میگذارد تا با همذات پنداری مسایل او را بهتر بفهمد.
داستان با این جمله آغاز میشود: «ممکن بود اتفاق بدی برایت بیفتد...
حفاظت از محیط زیست از موضوعات مهمی است که باید به کودکان آموزش داده شود. کتاب «با آسمان سرزمین من آشتی کنید» از مجموعه کتابهای دیده بان کوچک با بیانی داستانی کودک را با راههای محافظت از محیط زیست آشنا میکند.
دیدهبان کوچک به آسمان تیره و خاکستری...
آلفونس و میلا دوست هستند و می خواهند یک خانه درختی بسازند و این در حالی است که همه پسرها بازی با دخترها را منع می کنند و می گویند: «دختر بی دختر!» دخترها موش اند، مثل خرگوش اند.».... دخترها لوس و ترسواند.... دخترها برای معلم ها خود شیرینی می کنند...
آلفونس با خودش می گوید" "چیزی به اسم شبح وجود ندارد." آلفونس تنها است. چیزی خش خش می کند ... به سنگینی نفس می کشد. شاید شبح است؟ شاید یک هیولای وحشتناک است. پدر برای فراری دادن شبح به لفونس یک شعر یاد می دهد.
اما با خواندن آن شعر هم شبح نمی رود....
وقتی جوزف خیلی کوچک بود، پدربزرگش روانداز محشری برای او دوخت. روز به روز جوزف بزرگتر می شد و رو اندازش کوچک تر و کهنه تر می شد، تا این که یک روز مادر گفت: جوزف دیگر وقتش رسیده است که بیندازیم اش دور.
ژزف گفت: "پدربزرگ یک کاری اش می کند" پدر بزرگ...
در چمنزاری نزدیک شهر، گاوی به نام رالف زندگی می کرد. یک روز رالف از پدرش خواست تا برای او دوچرخه بخرد. پدر به او پاسخ داد: «گاوها نمی توانند دو چرخه سواری کنند.» رالف جواب داد: «آره فعلا نمی توانند.» پدر گفت: «باشد، رالف. هر وقت خوک ها پرواز کنند،...
اثر ترجمه سی و هفت قطعه شعر است از زبان کودکی که بسیار صمیمی و بی پروا احساس، اندیشه و نگاه طنزآمیزش را به دنیای پیرامون خود بیان می کند. مترجم با حفظ جنبه های طنز قوی اثر و تخیل سرشار اصل اثر برای بیان، قالبی برگزیده که گاه به نثر آهنگین نزدیک است...
کتاب «یک دقیقه صبر کن» براساس یک قصه فلکلور مکزیکی نوشته شده است. مادر بزرگ بیتل، صبح که از خواب بیدار شد، صدای زنگ در را شنید. وای، خدای من! آقای کالاورا پشت در بود. چه آقای لاغری، او با اشاره دست از مادر بزرگ بیتل خواست که خارج شود. وقتش بود که...
"در زمان های پیش، شاهزاده ای بود که می خواست با شاهزاده خانمی اصیل ازدواج کند. به این منظور به دور دنیا سفر کرد. او شاهزاده خانم های بسیاری را دید ولی هیچ کدام را نپسندید و از هر کدام ایرادی گرفت.
هر بار غمگین و دست خالی و بدون آن که یک شاهزاده خانم...
"توی جاده، سربازی قدم رو می آمد – چپ، راست! چپ، راست! کوله بارش را به دوش گرفته بود و یک شمشیر به کمر بسته بود، چون رفته بود جنگ و حالا داشت به خانه بر می گشت. توی راه، به جادوگر پیری برخورد: جادوگر آن قدر زشت بود که لب پایینش درست روی سینه اش...