قصه صوتی کودکانه بادبادک محسن

توی روستای ده ماه خیلی ها زندگی می کردند مثل مشد رجب ، عمو تقی ، کدخدا ولی ، بابا رمضون و خیلی های دیگه بچه های زیادی هم توی ده بودند مثل حسن ، قلی ، تقی ولی و خیلی های دیگه .بچه ها از وقتی که خورشید صبح طلوع میکرد تا غروب آفتاب توی مزرعه به بزرگتر ها کمک می کردند و همه باهم دوست بودند تابستون از راه رسیده بود و فصل برداشت میوه ها بود بچه ها به بزرگتر ها کمک می کردند ، میوه ها را می چیدند و داخل جعبه ها می گذاشتند .

اون روز بچه ها خیلی کار کرده بودند و بزرگتر های مهربون تصمیم گرفتند برای بچه ها یک کاری بکنند ، شب وقتی بچه ها خواب بودند کاغذ و قیچی و حصیر و چسب آوردند و و هر کدوم برای بچه های خودشون یک بادبادک قشنگ درست کرد .هر کدوم از بادبادک ها یک شکل بود . یکی بزرگ بود ، یکی کوچیک بود ، یکی رنگش سفید و یکی قرمز ، یکی آبی خلاصه بعد از آماده شدن بادبادک بزرگتر ها رفتند و خوابیدند .

فردا وقتی بچه ها از خواب بیدار شدند هر کدوم از بزرگتر ها یک بادبادک هدیه گرفتند .

.
قشنگ بود مرسی از سایت خوبتون
عارف زاده
.
چقدر خوب که بزرگترهارو هم وارد داستان کردند داستان ها همه شده بین حیوانات و بچه ها یا بچه ها با هم چقدر خوب که مادر پدرهارو هم وارد کردند
۶۵۵۵
.
از داستان های صوتی خوبتون امیدوارم همیشه موفق باشید
مارال
.
ما داستان صوتی شماره دنبال می کنیم
اهرامی
.
داستان صوتی هاتون عالیه امیدوارم همیشه در مسیری که دارید موفق باشید
خاتون نژاد
.
ما هم را هر شب داستان صوتی های شما را گوش می کنیم
عارف کیا
نمایش بازخورد های بیشتر

افزودن دیدگاه جدید

کاربر گرامی شماره تماس، ایمیل شما به هیچ عنوان روی وب سایت رادیوکودک نمایش داده نخواهد شد. اگر می خواهید نام شما نیز بصورت عمومی نمایش داده نشود از عبارت "ناشناس" استفاده نمائید. برای مشاهده بازخوردهای بیشتر در این قسمت کلیک کنید.