توی روستای ده ماه خیلی ها زندگی می کردند مثل مشد رجب ، عمو تقی ، کدخدا ولی ، بابا رمضون و خیلی های دیگه بچه های زیادی هم توی ده بودند مثل حسن ، قلی ، تقی ولی و خیلی های دیگه .بچه ها از وقتی که خورشید صبح طلوع میکرد تا غروب آفتاب توی مزرعه به بزرگتر ها کمک می کردند و همه باهم دوست بودند تابستون از راه رسیده بود و فصل برداشت میوه ها بود بچه ها به بزرگتر ها کمک می کردند ، میوه ها را می چیدند و داخل جعبه ها می گذاشتند .
اون روز بچه ها خیلی کار کرده بودند و بزرگتر های مهربون تصمیم گرفتند برای بچه ها یک کاری بکنند ، شب وقتی بچه ها خواب بودند کاغذ و قیچی و حصیر و چسب آوردند و و هر کدوم برای بچه های خودشون یک بادبادک قشنگ درست کرد .هر کدوم از بادبادک ها یک شکل بود . یکی بزرگ بود ، یکی کوچیک بود ، یکی رنگش سفید و یکی قرمز ، یکی آبی خلاصه بعد از آماده شدن بادبادک بزرگتر ها رفتند و خوابیدند .
فردا وقتی بچه ها از خواب بیدار شدند هر کدوم از بزرگتر ها یک بادبادک هدیه گرفتند .
افزودن دیدگاه جدید