قصه های کم کم - قسمت سیزدهم

کم اول: گوشواره قرمزی

آقا گرگه پشت درخت قایم شده بود. سبد خانم داشت از بازار می آمد. نزدیک که شد، آقا گرگه یواش از پشت درخت گفت: «سلام خانم قزی، گوشواره قرمزی..»

سبد از ترس جیغ کشید و گفت: «برو، من می دانم تو گرگی! نه گوشت دارم، نه خرگوش. من فقط آلبالو دارم.»

آقا گرگه گفت: «نه گوشت می خوام، نه خرگوش. فقط دلم آلبالو می خواد!»

سبد گفت: «خب برو از میوه فروشی بخر.»

گرگه گفت:« آخه من گرگم. همه از من می ترسن. اگه برم بازار، مردم فرار می کنن.»

سبد به دندان ها و ناخن های گرگه نگاه کرد. تیز نبود. ترسناک نبود. گرگه لبخند زد و از پشت درخت بیرون آمد.

سبد خانم ترسش ریخت. دلش سوخت و آلبالوهایش را داد به گرگه.

آقا گرگه هم سبد خانم را سوار کرد و تا دم بازار رساند.

کم دوم: بپر! بپر! نمی پرم

دو تا جوجه می خواستند با هم بازی کنند. از هم پرسیدند: «چی بازی؟»

گفتند: «برویم بالای درخت. از آن جا پایین بپریم!»

جوجه ها می خواستند روی چی بپرند؟

روی سبزه ها! جوجه ها به کمک هم از درخت بالا رفتند. برای پریدن آماده شدند.

اولی گفت: «بپر!»

دومی گفت: «تو اول بپر. گربه اومده می ترسم!»

اولی گفت: «گربه که ترس نداره!»

دومی گفت:«اگر ترس نداره تو اول بپر!»

اما نه اولی پرید و نه دومی!

آن وقت، جوجه ها با هم شروع کردند به لج و لجبازی کردن!

این گفت: «بپر!»

آن گفت: «بپر!»

این گفت: «من نمی پَرَم.»

آن گفت: «من نمی پَرَم.»

آخرش چی شد؟ یک بادِ تُند آمد. یکی از جوجه ها را این طرف انداخت و یک را آن طرف.

گربه‌هه گفت: «سلام کجا رفتید؟ می آیید بازی کنیم؟»

جوجه ها با خنده گفتند: «بازی، بازی. با گربه ها؟ نه بازی.»

آن وقت دویدند و رفتند. گربه هم رفت تا برای خودش یک دوست پیدا کند.

 

نمایش بازخورد های بیشتر

افزودن دیدگاه جدید

کاربر گرامی شماره تماس، ایمیل شما به هیچ عنوان روی وب سایت رادیوکودک نمایش داده نخواهد شد. اگر می خواهید نام شما نیز بصورت عمومی نمایش داده نشود از عبارت "ناشناس" استفاده نمائید. برای مشاهده بازخوردهای بیشتر در این قسمت کلیک کنید.