نم اول: فرفر... فرفره
یک فرفره ی کاغذی بود دور خودش می چرخید. یک دور چرخید. دو دور چرخید. هزار دور چرخید. سرش گیج رفت. حالش بد شد. ولو شد روی زمین. مامانش آمد و گفت: ای وای! ای داد! بچه م مُرد. بَرِش داشت بَردش بادبادک پزشکی. دکتر بادبادکی فوتش کرد زنده شد. چشمهایش را باز کرد. اما هنوز سرش گیج می رفت. دکتربادبادکی گفت: باید یک آمپول به او بزنیم، حالش خوب شود.
مامانش گفت: بزن! دکتربادبادکی یک سوزن ته گرد زد وسط فرفره. بعد هم فوتش کرد. فرفره یواش یواش چرخید و حالش خوب شد.
نم دوم: از آخر .. اول
یک جوجوتیغی بود که می خواست همه جا اول باشد. اگر کسی به او می گفت: نه! جوجوتیغی به طرفش تیغ می انداخت و فراری اش می داد. یک روز، خرگوش برای جوجوتیغی یک نقشه کشید. یک نردبان آورد و همه را صدا کرد و گفت: می خواهم برای بالا و پایین رفتن از نردبان مسابقه بدهیم. جوجوتیغی جلو دوید و گفت: اول من، اول من! بعد هم از نربان بالا رفت. لاک پشت و بچه میمون و زرافه و خرس هم از نردبان بالا رفتند. خرگوش پرسید: کی اول شد؟ جوجوتیغی گفت: من، من، من! خرگوش با خوش حالی گفت: حالا برویم پایین. جوجوتیغی گفت: اول من، اول من! اما راه بسته بود. اول خرگوش پایین آمد. بعد خرس و زرافه و لاک پشت. راه باز شد. جوجوتیغی هم از نردبان پایین آمد. اما این دفعه، جوجوتیغی اول نشد، آخر شد!
افزودن دیدگاه جدید