نم اول: بالاتر بازی
چند تا بچه زرافه داشتند بالاتر بازی می کردند. می خواستند بدانند که وقتی بزرگ می شوند، گردنشان چه قدر دراز می شود. دوست داشتند بدانند دنیا از بالای درخت ها چه جوری دیده می شود.
زرافه ی اولی گردنش را بالا گرفت و گفت: من فقط تنه ی درخت می بینم.
دومی رفت روی کمر او ایستاد و گفت: من شاخه می بینم. برگ می بینم.
زرافه ی سومی رفت روی کمر دومی و گفت: من نوک شاخه ها را می بینم. چهارمی هم رفت بالاتر و گفت: من آسمان می بینم. کوه می بینم. دریا می بینم.
زرافه ی پایینی گفت: خیلی خب! بیایید پایین! کمرم شکست. زرافه ی بالایی که خیلی خوش حال بود گفت: صبر کنید! این بالا خیلی قشنگ است. زرافه های دیگر هم سر و صدایشان درآمد. خسته شدند. کج و کوله شدند. و یکدفعه تلپ ... همه ریختند روی هم. از آن روز به بعد، هر روز نوبت یکی بود که از همه بالاتر برورد و آسمان و کوه و دریا ببیند.
نم دوم: توپ قلقلی
نی نی کوچولو، بغل مامانش، رفت مهمانی. دم در که رسید، خاله گفت: بیا بغل خاله! عمه گفت: بیا بغل عمه! دائی گفت: بیا بغل دائی! نی نی کوچولو، خاله و عمه و دائی را نگاه نگاه کرد.
پشت سر آن ها توپ قلقلی را دید، خوش حال شد. دنبال توپ قلقلی رفت. توپ را برداشت و آن را پرت کرد هوا.
خاله و عمه و دائی هم رفتند دنبال توپ و با نی نی کوچولو توپ بازی کردند.
نم سوم: اوهو اوهو گریه
بابام من را می اندازد بالا، می اندازد پایین. من هی می خندم. قه قه می خندم. بابام من را دور خودش می چرخاند. من هی خندم. قه قه می خندم. بابام من را پشتش سوار می کند و مثل اسب پیتیکو می کند. من هی می خندم. قه قه می خندم.
بابام من را روی کولش می گذارد. بالا می پرد پایین می پرد. من هی می خندم. قه قه می خندم.
بابام خسته می شود. من را روی زمین می گذارد. من گریه می کنم. اوهو اوهو گریه می کنم.
افزودن دیدگاه جدید