کم اول: قطار رنگی رنگی
ما یک قابلمه ی قرمز داریم. امروز او ماشین من شد. سوارش شدم. از این سر اتاق تا آن سر اتاق رفتیم. با هیچی تصادف نکردیم.
یکدفعه صدای زینگ زینگ زنگ آمد. بچه ی طبقه بالائی بود. گفت: "من هم بازی؟"
گفتم: باشد. یک قابلمه ی زرد برایش آوردم. ماشین های قرمز و زرد ما، بیب بیب با هم مسابقه دادند.
صدای زینگ زینگ دوباره آمد. بچه ی طبقه پائینی بود. گفت: من هم بازی؟ به او قابلمه ی آبی مان را دادم. ماشین های قرمز و زرد و آبی، بیب بیب بیب مسابقه دادند. طبقه ی وسطی که زینگ زینگ کرد، گفتم: برو! ما دیگر قابلمه نداریم. رفت. ولی زود با یک قابلمه ی نارنجی برگشت. خواهر و برادرش هم با قابمله های بنفش و سبز، پست سرش ایستاده بودند. همه آمدند و با هم ماشین بازی کردیم. ماشین هایمان یک قطار رنگی رنگی شد. قطار رنگی، دورخانه هوهو چی چی کرد. یکهو مامان از راه رسید. در را باز کرد. یا یک عالمه میوه و سبزی توی خانه آمد. قابلمه ها را که دید گفت: آهای بچه ها، زودتر این ها را بار کنید! دارد از دستم می ریزد! ما هم، شش تائی، سبزی و میوه ها را بار قطار کردیم. قطار باری هوهو چی چی به آشپزخانه رفت.
کم دوم: هندوانه ی توپی
هندوانه ای بود که گرد بود. روی تنش خط خطی بود. اندازه ی یک توپ بود. یک روز هندوانه قل خورد و رفت رسید به گربه.
هندوانه به گربه گفت: بیا با من توپ بازی کن!
گربه خنده اش گرفت. گفت: تو که توپ نیستی.
هندوانه قل خورد و رفت رسید به خرگوش. به خرگوش گفت: تو توپ نیستی که.
هندوانه باز هم قل خورد و رسید به کره الاغ. به او گفت: من توپم. بیا با من بازی کن!
کره الاغ که خیلی توپ بازی دوست داشت یک شوت محکم زد به هندوانه. هندوانه بلند شد و محکم به درخت خورد و از وسط نصف شد.
این نصفه به آن نصفه گفت: من نمی دانستم که ما هندوانه ایم. کاشکی یکی بیاید ما را بخورد.
همین موقع کره الاغ رفت آن ها را خورد.
افزودن دیدگاه جدید