نم اول: کلاغی که قار نداشت
یک کلاغ کوچولو بود که قار نداشت. بی کار بود و کار نداشت. گردو به انبار نداشت. ننهش می گفت: «قار و قار و قار.»
باباش می گفت: «تنبلی نکن برو سرِکار!» کلاغ کوچولویی که قار نداشت. بی کار بود و کار نداشت. یک روز رفت سر کار. از صبح تا شب کار کرد. گردوها رو تو لونه انبار کرد. قارش اومد. کارش اومد. گردو به انبارش اومد.
نم دوم: اسب کوچولو
اسب کوچولو شب ها می خوابد. روزها از خواب بیدار می شود. توی علف ها می رود و علف می خورد. با دمش مگس ها را می زند. شیهه می کشد. خمیازه می کشد. از روی سنگ های بزرگ می پرد. لب رودخانه آب می خورد. کنار رودخانه استراحت می کند. اسب کوچولو همه کاری بلد است. اما هنوز بلد نیست سواری بدهد. هر کی زودتر برود می تواند سوار این اسب شود. یک دو سه.
افزودن دیدگاه جدید