در لانهای کنار پیچکهای قدیمی کنار باغ گنجشک کوچلو سر از تخم در اورد و اون در روشنایی روز چهار خواهر و برادر هم شکل خودشو دید.
مدتی نگذاشت که پرهای نرم گنجشک کوچلو جلو ریخت و جاش پرهای محکم قهوهای در اومد. اون کم کم یاد گرفت تا بالها شو تکون بده اونا رو بالا و پایین ببره. یک روز مادرش بهش گفت:
حالا دیگه بزرگ شدی باید یادگیری که پرواز کنی.بای پرواز کردن بهت یاد بدم... اول سرتو بالا بگیر حالا بالاتو آروم بهم بزن، و در هوا پرواز کن . اگر افتادی زود بلند شو، نترس و بپر.
گنجشک کوچلو بر لبه لانه ایستاد. سرشو بالا گرفت چشماشو بست بالاشو بهم زد و به هوا پرید و نیفتاد چشمشو که باز کرد زمینو زیر بالاش دید. همه جا رنگارنگ زیبا بود....
درختها با وزش باد تکون میخوردن- رودخونهی نقرهای از میون درختها میپیچید میرفت، گنجشک کوچلو با خودش گفت: جیک جیک، عجب دنیای قشنگی اون خیلی خوشحال بود. بالهاشو بیشتر بهم زد. اون میخواست این دنیا قشنگ بیشتر ببینه.
هنوز راه زیادی نرفته بود که بالهاش خسته شد. سرش درد گرفت، پنجههای پاهاش تیر کشید با خودش گفت به یک خورده استراحت میکنم. بعد همه دنیا رو میبینم، اون لانهای بر نوک درخت دید کنار اون لونه نشست از توی لونه جوجه کلاغی، سرشو بلند کرد، پرسید: اِاِ تو قار قار میکنی.
گنجشک کوچلو سرشو تکون داد گفت:
نه من جیک جیک میکنم، قار قار پس برو اینجا نمون تو مثل ما نیستی، گنجشک کوچلو سرشو بالا گرفت و بالهاشو بهم زد پرواز کرد رفت، رفت، رفت... تا به یک منار بلند رسید. کبوتر تو اون سوراخ لونه کرده بودن، کنار یکی از لونهها نشست گفت:
اجاره میدی کمی استراحت کنم، جیک جیک کبوتر جواب داد: تو بق بقو میکنی. گنجشک کوچلو گفت:
نه من جیک جیک میکنم. پس اینجا نشین تو مثل ما نیستی گنجشک کوچلو بالهاشو تکون داد و پرید کمی که رفت نزدیک نیهای روی رودخونه یک لون دیر پایین اومد کنار اون نشست و پرسید اجازه میدین کمی اینجا استراحت کنم، یک اردک از لونه بیرون اومد گفت کوک کوک میکنی، نه من فقط جیک جیک میکنم.
پس برو تو مثل ما نیستی، اصرار داشت تاریک میشد. گنجشک کوچلو خیلی خسته شده بود. دیگر نمیتونست سرشو بالا بگیره و پرواز کنه، ناامید روی زمین نشست، همینطور که پر پری جیک جیک میکرد. ناگهان پرندهای بالای سرش چرخید و کنارش نشست. اون پرنده، مادرش بود، مادرش گفت: کجا رفته بودی چه خوب جیک جیک میکنی من و همه جا ئنبالم گشتم. حتماً خیلی خسته شده بودی، بیا روی بالم بشین تا به خونه برگشت. گنجشک کوچلو پشت مادرش نشست باهم به لونه وسط پیچکها برگشتن اون شب تا صبح گنجشک کوچلو زیر بال مادرش خوابیدو
قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید...
افزودن دیدگاه جدید