نم اول: آب نباتِ چوب نداشت
یک آب نبات بود. اسمش آب نباتِ چوب نداشت بود. راه افتاد رفت برای خودش یک چوب پیدا کند. رسید به یک تیر چرا غ برق که چراغ نداشت. آب نبات به تیرِ چراغ نداشت گفت: چوب من می شی؟ تیرِ چراغ نداشت گفت: نه نمی شم. من اگر چوب تو بشم، برق می گیردت.
آب نبات چوب نداشت ترسید و رفت. رسید به یک درخت نازک. درخت نازک، برگ نداشت. آب نبات به درختِ برگ نداشت گفت: چوب من می شی؟ درخت خوش حال شد و گفت: چرا نمی شم؟ بپر بالا! آب نبات پرید و چسبید به سر درخت. شد آب نبات چوبی.
نم دوم: کلاه خرگوش را باد برد
خرگوش یک کلاه داشت. کلاهش را خیلی دوست داشت. روز باد آمد و کلاهش را برد. خرگوش دنبال کلاهش دوید. وسط راه، یک هویج دید. آن را خورد و راه افتاد. باد می رفت، کلاه را هم می برد. خرگوش همان طور که دنبال کلاهش می دوید، یک قاصدک دید. رفت و با قاصدک بازی کرد. بعد دوباره راه افتاد دنبال کلاهش. یکهو دوستش را دید. ایستاد و با او حرف زد. سرگرم دوستش شد. بعد که از دوستش خداحافظی کرد رفت دنبال کلاهش. اما حالا دیگر نه باد بود و نه کلاهش.
نم سوم: توپ تخم مرغی
توپ سفید کوچولو گم شد! کجا؟ توی تخم مرغ ها! یک مرتبه، جیک جیک جیک. تخم مرغ ها یکی یکی شکستند و جوجه شدند! اما توپ سفید، جوجه نشد. جوجه ها به توپ سفید تُک زدند و گفتند: بیا بیرون دیگه! خانم مرغه آمد. یکی یکی جوجه هایش را تُک زد و بوسید. رسید به توپ سفید. توپ سفید بغضش گرفت. خانم مرغه گفت: بغض نکن، جوجه نیستی، نباش! اما یک توپ خوش حال باش! و به جوجه هایش گفت: با او بازی کنید، خوش حالش کنید! جوجه ها توپ را قِل دادند. توپ را خوش حال کردند.
افزودن دیدگاه جدید