کم اول: گاو خلبان
یک گاو بود که می خواست خلبان بشود. وقتی دوستانش خبردار شدند، هواپیما می شویم.
آن وقت مگس ها جمع شدند و برای دوست شان یک هواپیما شدند. گاو هم کلاه خلبانی را روی سرش گذاشت و سوار هواپیما شد.
هواپیما پرواز کرد و به آسمان رفت. گاو خلبان با مگس ها کم کم خسته شدند و دست از بال زدن کشیدند. آن وقت، هواپیمای مگسی به طرف زمین آمد. گاو خلبان ترسید و داد زد: ای وای! دارم سقوط می کنم.
بعد هم با چترش از هواپیما بیرون پرید. هواپیما داشت به زمین می خورد که یک مرتبه از هم باز شد و هزار تا مگس به این طرف و آن طرف رفتند. گاو خلبان هم با چتر روی زمین فرود آمد و گفت: چقدر کِیف کردم!
کم دوم: یک بزغاله دو بزغاله
سه تا بزغاله رفتند بخوابند. یکی از آن ها خوابش می آمد. اما دوتای دیگر خوابشان نمی آمد. دوتا بزغاله بلند شدند و روی تخت پریدند. هی بالا پریدند و پائین پریدند. هی بالا رفتند و پائین آمدند. بزغاله ی خواب آلود گفت: چرا نمی خوابید؟ من خوابم می آید.
بزغاله ها به حرف او گوش نکردند. یکی از آن ها گفت: من می توانم از شما دو تا بالاتر بروم. و محکم روی تخت پرید و رفت بالا، سرش خورد به سقف. هم شاخ هایش شکست هم دردش آمد. بزغاله ی دوم گفت: من آن قدر بالا می پرم که سرم بخورد به سقف و شاخ هایم هم نشکند.
او هم بالا پرید. بالای بالا. سرش خورد به سقف، اما هم شاخ هایش شکست هم دردش آمد.
بزغاله ی خواب آلود بلند شد و گفت: بیایید بالاپریدن را از من یاد بگیرید!
و بالاپرید. بالای بالا. آن قدر بالا رفت که به سقف رسید. سقف را خراب کرد و باز هم بالاتر رفت. رفت و رسید به آسمان. یک مشت ستاره از توی آسمان جمع کرد و با خودش آورد. آن ها را داد به دوتا بزغاله ی دیگر و گفت: حالا این ها را بشمرید تا خوابتان ببرد! بعد فوری خوابید و خوابش برد. دوتا بزغاله ی شاخ شکسته با تعجب به او نگاه کردند که هی خروپف می کرد. هی خروپف می کرد.
افزودن دیدگاه جدید