قصه های کم کم - قسمت هشتم

قصه-کودکانه-قصه-های-کم-کم

کم اول: گاو خلبان

یک گاو بود که می خواست خلبان بشود. وقتی دوستانش خبردار شدند، هواپیما می شویم.

آن وقت مگس ها جمع شدند و برای دوست شان یک هواپیما شدند. گاو هم کلاه خلبانی را روی سرش گذاشت و سوار هواپیما شد.

هواپیما پرواز کرد و به آسمان رفت. گاو خلبان با مگس ها کم کم  خسته شدند و دست از بال زدن کشیدند. آن وقت، هواپیمای مگسی به طرف زمین آمد. گاو خلبان ترسید و داد زد: ای وای! دارم سقوط می کنم.

بعد هم با چترش از هواپیما بیرون پرید. هواپیما داشت به زمین می خورد که یک مرتبه از هم باز شد و هزار تا مگس به این طرف و آن طرف رفتند. گاو خلبان هم با چتر روی زمین فرود آمد و گفت: چقدر کِیف کردم!

کم دوم: یک بزغاله دو بزغاله

سه تا بزغاله رفتند بخوابند. یکی از آن ها خوابش می آمد. اما دوتای دیگر خوابشان نمی آمد. دوتا بزغاله بلند شدند و روی تخت پریدند. هی بالا پریدند و پائین پریدند. هی بالا رفتند و پائین آمدند. بزغاله ی خواب آلود گفت: چرا نمی خوابید؟ من خوابم می آید.

بزغاله ها به حرف او گوش نکردند. یکی از آن ها گفت: من می توانم از شما دو تا بالاتر بروم. و محکم روی تخت پرید و رفت بالا، سرش خورد به سقف. هم شاخ هایش شکست هم دردش آمد. بزغاله ی دوم گفت: من آن قدر بالا می پرم که سرم بخورد به سقف و شاخ هایم هم نشکند.

او هم بالا پرید. بالای بالا. سرش خورد به سقف، اما هم شاخ هایش شکست هم دردش آمد.

بزغاله ی خواب آلود بلند شد و گفت: بیایید بالاپریدن را از من یاد بگیرید!

و بالاپرید. بالای بالا. آن قدر بالا رفت که به سقف رسید. سقف را خراب کرد و باز هم بالاتر رفت. رفت و رسید به آسمان. یک مشت ستاره از توی آسمان جمع کرد و با خودش آورد. آن ها را داد به دوتا بزغاله ی دیگر و گفت: حالا این ها را بشمرید تا خوابتان ببرد! بعد فوری خوابید و خوابش برد. دوتا بزغاله ی شاخ شکسته با تعجب به او نگاه کردند که هی خروپف می کرد. هی خروپف می کرد.

 

نمایش بازخورد های بیشتر

افزودن دیدگاه جدید

کاربر گرامی شماره تماس، ایمیل شما به هیچ عنوان روی وب سایت رادیوکودک نمایش داده نخواهد شد. اگر می خواهید نام شما نیز بصورت عمومی نمایش داده نشود از عبارت "ناشناس" استفاده نمائید. برای مشاهده بازخوردهای بیشتر در این قسمت کلیک کنید.