یکی بود یکی نبود
پیرزنی بود تک و تنها که از همه دنیا یک خونه کوچیک داشت توی حیاط خونه یک باغچه بود و توی باغچه یک درخت نارنج دیده میشد، یک روز از روزهای آخر اسفند خاله پیرزن خونهاش رو تمیز و مرتب کرد سفره هفت سین رو چید و یک دونه نارنج درشت و خشبو رو هم با دست از سر درخت کند. اومد کنار سفره گذاشت. اونوقت قشنگترین لباسش را از صندوقچه بیرون آورد و پوشید، بعدهم نشست و رو چشم به راه عمو نوروز موند.
خاله پیرزن داشت کم کم خوابش میگرفت که " تق تق"صدا در رو شنید، از جاش بلند شد و به طرف در دوید. پشت در عمو نوروز با یک شاخ گل همیشه بهار در دست داشت دید، عمو نوروز باهمون شال و کلاه پشمی و عبای بلند،ریش سفید و پشمکی لبخند میزد.
اومد و تو کنار سفرهی هفت سین نشست خاله پیرزن هم که از خوشحالی نمیدونست باید چکار کنه ، هی پای میریخت و قیلیون برای عمو نوروز میورد.
عمو نوروز نگاهی به سفرهی هفت سین انداخت، سیر، سماق، سنجد، سرکه، سیب، سمنو با یک سکه پول خیلی قشنگ کنار هم چیده شده بود، یک مرتبه چشم عمو به نارنج درشت و خشبو افتاد. خاله پیرزن فوری کارد و بشقاب آورد و نارنج گذاشت جلوی عمو، گفت: این هم عیدی شما و خندید.
عمو نوروز همین که کارد برداشت به پوست نارنج قاچ کنه؛ یک مرتبه پوست نارنج باز شد دخترکی ریزه و میزه از توی، اون بیرون پرید و گفت:
سلام، نارنجکم من ، تو دخترا تکم من ، زرنگو و زیرکم من، یک پری کوچکم من.
خاله پیرزن و عمو نوروز از دیدن دخترک آنقدر خوشحال شدن که نمیدونستند چه کار کنند، اونها نارنجکو رو بغل کردن و بوسیدن، بعد هم به اون عیدی دادن، خاله پیرزن از پارچههای مخملی که تو صندوقچه داشت فوری برای نارنجک لباس قشنگی دوخت و به تنش کرد. عمو نوروز هم شاخه گل همیشه بهار که با خودش اورده بود تو دست نارنجک گذاشت. گفت:
این یک گل همیشه بهار اون رو ببر توی باغچه حیاط کنار درخت نارنج بکار.
خلاصه عمو نوروز باید میرفت و بهار با خودش به همه جا میبرد. این بود که از خاله پیرزن و نارنجک خداحافظی کرد و رفت. بعد از رفتن اون با خودش گفت: چقدر خوب شد که این بار موقع اومدن عمو نوروز خوابم نبرد، من اونو رو دیدم به آرزویی که داشتم رسیدم. درست که من هنوز یک پیرزنم اما با داشتن دخترکی باانمک مثل نارنجک دیگه احساس پیری و تنهایی نمیکنم. اون این رو گفت و به طرف باغچه حیاطش دوید. تا به کمک نارنجک گل همیشه بهار تو باغچهی خونش به کاره تا با دیدنش همیشه یاد عمو نوروز بیفته.
قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید...
افزودن دیدگاه جدید