داستان کوتاه کودکانه یک پسته و دو بچه
دو پسربچه داشتند در حیاط باهم بازی میکردند، که یکی از پسرها یک پسته روی زمین دید.
تا آمد پسته را بردارد، پسر دیگر آن را برداشت.
پسر اول گفت: "پسته ی من رو بده. من اول اونو دیدمو"
پسر دوم گفت: "پسته ی تو نیست، پسته ی خودمه. من اول اونو برداشتم."
و شروع کردند باهم دعوا کردن.
در این حین پسر بزرگتری که از آنجا رد میشد آنها را دید و پرسید: "سرچی دعوا میکنین؟" پسرها گفتند : "سر پسته."
پسر بزرگترپسته را از آنها گرفت، پوستش را کند. نصف پوست را به یکی از پسرها، و نصف دیگری را به یکی دیگر از پسرها داد.
مغز پسته را هم خودش برداشت . گفت: "مغز پسته هم سهم من، که مشکلتان را حل کردم!"
- ۴۰۵۰ رؤیت
نیوشا باز هم مثل همیشه یه کتاب کودک به نام المر رو معرفی می کنه. المر از بهترین کتاب های ادبیات کلاسیک در حوزه خودشناسی هست.
ایشان با ۱۵ سال سابقه درمان کودکان بدون دارو از طریق مشاوره آنلاین کنار خانواده های عزیز هستند.
افزودن دیدگاه جدید