یه روزی روزگاری توی یه جنگل سرسبز حیوونای مختلفی زندگی میکردند. خونواده ی خرگوش ها، خونواده ی خرس ها، خونواده ی آقای شیر و خلاصه همه ی حیوانات. و البته خونواده ی خانوم و آقای زرافه با زرافه کوچولو که پسرشون بود.
زرافه کوچولو دوست های زیادی داشت، یه روز که توی جنگل با دوستاش میدویدن و بازی میکردن، زرافه کوچولو یهو چشمش افتاد به یه موجود خیلی کوچولو که از این گل به اون گل پرواز میکرد.
این حیوون کوچولو خیلی خوشگل بود و زرافه کوچولو وایساد تو خوب ببیندش. زرافه کوچولو نمیدونست اون چه حیوونیه بخاطر همینم ازش پرسید: تو کی هستی؟ اسمت چیه؟ چقدر خوشگلی.
اون حیوون بالدار کوچولو گفت: اسم من پروانه است. من جزو حشرات هستم و غذام هم شیره ی گل هاست.
زرافه کوچولو انقدر از این موجود کوچولو و بامزه خوشش اومد که دلش میخواست شکل اون باشه. فکر میکرد اگر شبیه پروانه بشه میتونه باهاش دوست بشه و روزا بین گل ها باهم بازی کنند.
بخاطر همینم دوید رفت به سمت خونه شون. نشست بین درختا و شروع کرد با برگ درخت ها برای خودش بال درست کرد. دوتا بال خیلی خوشگل. از شاخه های خشک توی جنگل هم دوتا شاخک برای خودش درست کرد. همه ی اینارو پوشید که بره پیش پروانه که یهو مامانش اونو دید.
بهش گفت: اینا چیه به خودت چسبوندی زرافه کوچولو؟ و زرافه کوچولو براش توضیح داد که میخواد شبیه پروانه ها بشه تا بتونه با پروانه کوچولو دوست بشه.
مامانش خندید و گفت: ولی تو که نمیتونی با اینا پرواز کنی! زرافه کوچولو ناراحت شد و گفت: نخیرم. میتونم پرواز کنم. اگه نتونم پرواز کنم که پروانه کوچولو با من دوست نمیشه.
مامانش بازم خندید و گفت: کی اینو بهت گفته زرافه کوچولو؟ تو برای اینکه بتونی با پروانه کوچولو دوست بشی لازم نیست شبیه اون بشی. همونطور که اون لازم نیست شبیه تو بشه. تو یه زرافه ای، گردنت بلنده و به جای پرواز کردن بلدی بدوی. اونم به جای گردن دراز دوتا بال داره و بلده پرواز کنه. ولی شما میتونین باهم دوست باشین، میتونی وقتی پروانه کوچولو پرواز میکنه تو هم بدوی و باهم بازی کنین.
زرافه کوچولو خوشحال شد و بال هایی رو که به خودش چسبونده کند و دوید تا پروانه کوجولو را پیدا کنه و باهم بازی کنن.
افزودن دیدگاه جدید