شب بخیر کوچولو
به نام خدا خدای دوستیها و مهربونیها؛ حال روزتون چطوره؟ خدا قوت میدونم که، دارین به مادر و همه اعضای خونه در تمیز کردن خونه کمک میکنین.
باریکلا، یه دستمال کوچولو بدست گرفتین و شیشهها رو تمیز میکنین، تو آشپزخونه، روی کابینتها رو تمیز میکنین باریکلا.
خوب خسته هم شدین، تو جاتون دراز کشیدین و آمادهاین یه قصه بشنوین و دیگه حسابی بخوابین دست شما درد نکنه.
بچههای گلم شما دستپخت مامان یا بزرگترهای مهربون رو دوست دارین دیگه نه؟خیلی خوشمزه است خیلی زیاد.
حالا بریم سر وقت یه قصهی خوشگل توش هم قورمه سبزیِ قورمه سبزی؛ خوب اسمشم هست « آماده کردن غذا»
مریم کوچولو کنار مامانش توی آشپزخانه ایستاده بود و داشت به اون نگاه میکرد؛
مادر مشغول آشپزی بود؛ میخواست واسه ناهار یه قورمه سبزیِ خوشمزه درست کنه.
وسایل قورمه سبزی آماده بود؛ گوشت و پیاز و سبزی و لوبیا و هر چیزی که لازم داشت رو حاضر کرد؛
حالا باید اونا رو میریخت توی ظرف که بپزه.
مادر در کمد رو باز کرد توی کمد چند جور ظرف بود؛ تابه، قابلمه، بشقاب، کاسه، دیس، همه چیز هم خوشگل بود.
مامان دستشو برد داخل کابینت و یه ظرف گود برداشت، بعد غذا رو ریخت توی اون که بپزه.
برنجها رو هم ریخت توی ظرف گود، قشنگ شست و آب توش ریخت و یکم نمک، اون وقت آماده کرد تا اونو بپزه.
مریم به ظرفا نگاه کرد؛ توی ظرفها یه تابهی قرمز بود، تابهی قرمز به نظر مریم از اون ظرفِ گود خوشگلتر بود؛
واسهی همین به مامانش گفت:« میشه امشب قورمه سبزی رو توی یه ظرف دیگه بپزین؟»
مادر گفت:« آخه چرا؟!»
مریم گفت:« آخه، آخه اون ظرفی که من میگم هم قرمزه هم قشنگه.»
مادر گفت:« خب ببینم منظورت کدوم ظرفه دخترم؟»
مریم کوچولو ظرفی که توی کابینت بود نشون داد.
مامان خندهاش گرفت و گفت:« اما عزیز من توی این ظرف که نمیشه قورمه سبزی بپزم!»
مریم کوچولو گفت:« ولی من، من خودم دیدم که دیشب توش غذا درست کردی!»
مادر گفت:« درسته عزیزم، اما غذای دیشب با غذای امشب فرق داره؛ غذای دیشب کوکوی سیب زمینی بود، من باید کوکو رو سرخ میکردم، واسه همین اونو ریختم توی تابه و سرخ کردم. اما غذای امشب خورشته، خورشت هم آب داره، نمیشه این غذا رو توی تابه بپزم؛ باید اون رو بریزم توی قابلمه که گودتر از تابه است.»
مریم کوچولو خندید و خوشحال شد و گفت:« مامان برای منم یه قابلمه کوچولو میخری؟ میخوام توش وقتی با مینا خاله بازی میکنم، مثلاً توش قورمه سبزی درست کنم.»
مادر خندید و گفت:« باشه عزیزم، یه قابلمه کوچولوی کوچولو برات میخرم.»
مادر باز هم مشغول شد. وقتی اونا داشتن باهم حرف میزدن، خورشت همینطور قل قل میکرد؛
مادر زیر خورشت رو کم کرد که آروم آروم بپزه، برنج هم داشت آماده میشد. مریم رفت که یکمی با عروسک خوشگلش بازی کنه.
اون به عروسکش خبر داد که، تا چند روز دیگه مامان براش قابلمه میخره و قراره که با هم قورمه سبزی درست کنن و با مینا برن خاله بازی.
مریم مشغول بازی بود که، قورمه سبزی مامان آماده شد؛
وقتی که مامان مریم را صدا زد که برای ناهار آماده بشه، مریم میدونست که یک قورمه سبزی خوشمزه در منتظرشه،
بچهها اون دستپخت مامان مهربونش رو خیلی دوست داشت.
خوب نکنه که صحبت از قورمه سبزی شد شما با وجود اینکه شام خوردین و مسواک زدین هوس کردین!
اشکال نداره همین الان به مامان بگین برای فردا ناهار شما البته اگر مامان آمادگی دارن و وسایلش هم حاضره حتماً براتون قورمه سبزی بپزن.
به جای منم یه لقمه نوش جان کنین؛ چون منم خیلی دوست دارم خوب دستپخت همه مامانا عالیه.
شما گلهای قشنگ من هم حتماً قابلمهی کوچولو دارین، خاله بازی میکنین و آشپزی میکنین. قربون آشپزی کردن شما خوشگلهای خودم.
گنجشک لالا، سنجاب لالا، آمد دوباره، مهتاب لالا، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی
گل زود خوابید، مثلِ همیشه، قورباغه ساکت، خوابیده بیشه؛ گل زود خوابید، مثلِ همیشه، قورباغه ساکت، خوابیده بیشه؛ لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی
جنگل لا لالا، برکه لا لالا، شب بر همه خوش، تا صبح فردا، شب بر همه خوش، تا صبح فردا، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی.
افزودن دیدگاه جدید