شب بخیر کوچولو
به نام خدا، خدای گل، خدای بلبل، خدای برفهای آسمون.
بله مدتیه که خیلی جاها برف اومده، مراقب خودتون باشین.
چی میگی آقا کلاغه؟ بگو بگو چی؟ نیایش قائمی هر شب به شب بخیر کوچولو گوش میده؟
باریکلا باریکلا، آفرین، به مامان باباشم احترام میذاره؟ با ادبِ؟ خوش رفتارِ؟ آفرین به حرف بزرگترا هم گوش میده.
منم خیلی دوسش دارم شیرم میخوره، دندوناشم مسواک میزنه، آفرین دیگه دیگه بهتر از این نمیشه، اسمشم چقدر قشنگه آقا کلاغه، نیایش؛ من این اسمو خیلی دوست دارم.
نیایش جان روی ماه تو میبوسم و ازت دعوت میکنم به یه قصه خوشگل گوش بده به اسم:« یک راز برفی»
یه روز وقتی که خرس کوچولو از خواب بیدار شد دید که هوا سرد شده، از آسمونم یه عالمه برف باریده.
خرس کوچولو از لونهاش اومد بیرون، دید مامان خرسه و بابا خرسه دارن تند تند شیشههای پنجره رو پاک میکنن؛ به اونا گفت:« چرا وقتی برف میاد شما شیشههای پنجره رو پاک و تمیز میکنین؟»
مامان خرس بچهها نگاهی به بابا خرسه انداخت و بعد رو به همدیگه کردن و شروع کردن به صحبت:« ما از سنجاب پیر شنیدیم که هر وقت برف میاد، پنجره های خونمونو باید تمیز کنیم.»
خرس کوچولو شال و کلاه پشمیش رو پوشید، آماده شد که بره پیش سنجاب، سر راهش آقا روباهه رو دید که با خانم روباهه دارن تند تند پنجرهشون رو تمیز میکردن.
خرس کوچولو رفت جلو و گفت:« چرا تا برف میاد شما شیشههای خونتونو تمیز میکنین؟»
اونا به هم نگاه کردن و گفتن:« نمیدونیم، شاید وقتی برف میباره شیشهها تمیزتر میشن.»
خرس کوچولو دوباره راه افتاد و رفت و رفت و رفت تا به آقای گوزن رسید، آقای گوزن بیرون خونش بود و تند تند شیشههای خونهاش رو تمیز میکرد،
خرس کوچولو رفت جلو سلام کرد و گفت:« آقای گوزن چرا تا برف میاد شیشههای خونتونو تمیز میکنین؟»
آقای گوزن گفت:« من اصلاً نمیدونم اما همه این کارو میکنن منم همین کارو میکنم.»
خرس کوچولو داشت راه میافتاد که بره که آقای گوزن در حالی که داشت تند تند شیشهها رو تمیز میکرد گفت:« برو از سنجاب پیر بپرس اون میدونه که چرا وقتی برف میباره شیشهها رو باید تمیز کرد.»
خرس کوچولو خداحافظی کرد و به طرف خونهی سنجاب پیر به راه افتاد.
سنجاب روی یه تپه پر از برف ایستاده بود و داشت تند تند شیشههای خونشو پاک میکرد.
خرس کوچولو رفت جلو و با صدای بلند گفت:« سلام سلام »
سنجاب پیر جواب خرس کوچولو رو داد و گفت:« برای چی اینجا اومدی؟ ببینم کاری داری؟»
خرس کوچولو مودبانه پرسید:« آقای سنجاب پیر میخواستم بدونم چرا شما شیشه های خونه اتون رو روزی که برف میاد، تمیز میکنین؟»
سنجاب لبخندی زد و گفت:« این یه رازه یه راز برفی، تو اولین کسی هستی که از من سوال میکنی،
من رازمو به تو میگم؛ راستش من نردبان ندارم، نمیتونم شیشههای خونهامو تمیز بکنم؛ هر سال وقتی برف میباره و این تپه پر از برف میشه، من میرم روی تپهی برفی و اونوقت راحت میتونم شیشهها رو تمیز کنم.»
خرس کوچولو در حالی که میخندید، دست سنجاب پیر رو گرفت و کمک کرد تا از روی تپهی برفی پایین بیاد؛
بعد خودش بالا رفت و شیشهها رو تمیز کرد. این اولین باری بود که دست خرس کوچولو هم به شیشهها میرسید.
خوب گلهای قشنگم، عجب رازی بود نه؟
بله راز قشنگی بود.
شمام الان احیاناً اگر بخواین به مامان و بابا کمک بکنین، هنوز کوچولویین؛ دستتون خوب به شیشهها نمیرسه؛
اما زمانی که بزرگ شدین، میتونین به مامان کمک بکنین، شیشهها رو تمیز بکنه. قربون تمیز کردنتون برم، قربون کمک کردنتون برم.
خب دیگه بخوابین، بخوابین لالا بکنین، خوابای خوش هم ببینین.
گنجشک لالا، سنجاب لالا، آمد دوباره، مهتاب لالا، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی
گل زود خوابید، مثلِ همیشه، قورباغه ساکت، خوابیده بیشه؛ گل زود خوابید، مثلِ همیشه، قورباغه ساکت، خوابیده بیشه؛ لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی
جنگل لا لالا، برکه لا لالا، شب بر همه خوش، تا صبح فردا، شب بر همه خوش، تا صبح فردا، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی، لالا لالایی.
افزودن دیدگاه جدید