در دهکده ای که به سبب جنگ ویران شده، پسرکی زندگی می کند. خانه او هم خراب و به تلی از سنگ تبدیل شده است. رشته سیمی خاردار و سربازان مسلح او را از تپه دوست داشتنی اش جدا می کند. او دانه ای کوچک پیدا می کند و آن را می کارد.
از آن مراقبت می کند، آبیاری می کند، دور و بر آن را از سنگلاخ پاک کرده و برایش سایبان درست می کند. گیاه سبز می شود و تمام سیم خاردار را می پوشاند و پناهگاهی برای پرندگان و پروانه ها و سایه آن هم زمین بازی برای کودکان می شود. خوشحالی آنان کوتاه است چون سربازان درخت انگور را از بین می برند. پسر غمگین و افسرده می شود. زمستان سر می رسد و آنان با همه سردی و سختی اش آن را پشت سرمی گذرانند.
با آمدن بهار جوانه های گیاه در دو طرف سیم خاردار رشد می کنند. در یک سمت دختر کوچکی به جوانه ها می رسد و در این سمت پسرک به جوانه رسیدگی می کند. جوانه ها بزرگ می شوند و سراسر سیم خاردار را می پوشاند. پسر دیگر نگران نیست چون می داند هم ریشه های درخت عمیق هستند و هم دانه های گیاه همه جا پراکنده شده است. او حتی نگران بازگشت سربازان هم نیست و امیدواراست که همه دیوارها و سیم های خاردار برداشته شود و آنان بتوانند بر روی تپه ها راه بروند. پسر نمادی از کودک فلسطینی، سوری، افغان، عراقی و... است که در سراسر دنیا درگیر جنگ هستند و به پایان جنگ ها امیدوارند.
منبع کتاب باغ کودک وب سایت کتابک است. برای دریافت اطلاعات بیشتر می توانید به این وب سایت بی نظیر رجوع کنید.
افزودن دیدگاه جدید