روزی روزگاری چوپانی گله ی گوسفندانش را در دشت سرسبزی به چرا برد. همه جا آرام و ساکت بود و فقط صدای پرندگان به گوش میرسید.
گوسفندان در دشت علف میخوردند و چوپان هم که مطمئم شد در جای امن و خوبی هستند به زیر درخت بزرگی رفت، دراز کشید و خوابش برد.
یک عقاب تیزچنگال گله ی گوسفندان را دید و تصمیم گرفت یکی از بره ها را بگیرد و با خود به خانه پیش بچه هایش ببرد تا باهم بازی کنند.
پس یکی از بره های تپل را انتخاب مرد و از بالا بدون هیچ صدایی به سمت آن آمد. با چنگال های تیزش بره را گرفت و به آرامی او را بلند کرد و با خود برد. عقاب انقدر آرام این کار را کرد که نه چوپان و نه هیچ یک از گوسفندان چیزی نفهمیدند.
یک کلاغ که روی درخت بالای سر چوپان نشسته بود عقاب را دید و با خود گفت: "چه فکر خوبی! کاش منم یکی از گوسفندان را برای بچه هایم ببرم. خیلی کار آسانی بنظر می آید. یک گوسفند را انتخاب میکنم و بالای سرش میروم و با چنگال هایم او را میگیرم. آن وقت به آسمان پرواز میکنم و او را با خودم به خانه میبرم.
کلاغ یک گوسفند خیلی چاق را انتخاب کرد که در نزدیکی چوپان ایستاده بود، بالای سرش رفت و چنگال های کوچکش را در پشم های گوسفند فرو کرد. بعد بال هایش را باز کرد و شروع کرد به بال زدن.
ولی هرچه بال میزد نمیتوانست پرواز کند، گوسفند خیلی سنگین بود و کلاغ نمیتوانست او را بلند کند.
هی بال زد و هی بال زد ولی نتوانست او را بلند کند. گوسفند که صدای بال های او را شنید گفت: "معلوم هست داری چه کار میکنی کلاغ بی فکر؟ لطقا بلند شد و برو پی کارت."
کلاغ که ترسیده بود چوپان از خواب بیدار شود، خواست بلند شود و برود. ولی چنگال هایش در پشم گوسفند فرو رفته و گره خورده بود. هرکاری میکرد نمیتوانست خودش را آزاد کند.
گوسفند که حسابی عصبانی شده بود شروع کرد به دویدن دور تا دور درخت. و کلاغ هم که حسبی ترسیده بود بال بال میزد و غار غار میکرد.
چوپان از سروصدا بیدار شد و فکر کرد کسی به گله حمله کرده. اما وقتی گوسفند و کلاغ را دید خنده اش گرفت و کلی خندید.
بهد از اینکه چوپان کلی خندید بلند شد و گوسفند را آرام کرد و با یک قیچی پشم های گوسفند را چید و به کلاغ گفت: "چرا این کار را کردی؟ میخواستی ادای عقاب را دربیاوری؟؟ ولی تو که خیلی کوچکتری و نمیتوانی مثل عقاب باشی."
کلاغ که خیلی خجالت زده شده بود سریع پرواز کرد و از آنجا دور شد و به سمت لانه اش رفت.
چوپان به سمت او فریاد زد: "همیشه اندازه ی دهنت لقمه بردار کلاغ جان!"
افزودن دیدگاه جدید