داستان کودکانه نرم نرمو و نیوشا - قسمت اول

امروز ۲۴ اردیبهشت هست

روز تولد نیوشاست

برای کادوی تولد نیوشا، او و مادرش با تکه های پارچه و پنبه یه عروسک ساده ی، نرمِ، توپولی، چند رنگ و وصله پینه ای درست می کنند

این عروسک انقدر نرم و دوست داشتنی بود، که نمیشد بدون اسم بمونه. بخاطر همین نیوشا اسمش رو گذاشت نرم نرمو

روزها گذشت و حالا با اینکه نیوشای ۴ ساله داستان ما اسباب بازی و عروسک های زیادی داشت اما نرم نرمو نزدیک ترین دوست نیوشا کوچولو شده بود،

بطوری که، نیوشا همه کارهای روزمره ش را با همراهی نرم نرمو انجام میداد

 

نیوشا هر شب براش قصه می گفت

  • بز بز قندی
  • خروس زری پیرهن پری
  • کدو قل قله زن

 

هر روز هم موقع ناهار و شام، براش پیش بند می بست و بهش غذا می داد

  • شیر
  • سوپ
  • برنج
  • خورشت

 

و هرجا می رفت با خودش می بردتش

  • مغازه
  • پارک
  • مهدکودک
  • پاساژ

 

هر موقع خوشحال بود با نرم نرمو می خندید

هر موقع ناراحت بود، اون رو بغلش میکرد

با هم می خوابیدن و بیدار می شدن

با هم کاردستی درست می کردن

با هم کتاب می خوندن و مهدکودک می رفتن

و با هم خیلی کارهای دیگه که دوست داشتن رو انجام می دادن

 

روزها و هفته ها از این دوستی می گذره و خلاصه براتون نگم که چقدر نیوشا بیشتر از قبل نرم نرمو رو دوست داشته

یه شب موقع خواب، نیوشا آرزو می کنه که

ای کاش نرم نرمو عروسک دست ساز نبود

ای کاش اون واقعا زنده بود

دقیقا عین یه دوست

واقعی با هم غذا بخورند و بازی های دو نفره انجام بدن

واقعی می توانستن با هم حرف بزنند

از اتفاقات مهدکودک و خانه شان با هم صحبت کنند مثلا از اتفاقاتی که هر روز برای نیوشا در مهدکودک می افتد

یا حتی با هم کبوتری که توی بالکن خانه شان لانه گذاشته بود را نگاه کنند
 

صبح فردا

نیوشا، نرم نرمو رو تو بغلش پیدا نمی کنه

یادش بود نرم نرمو تا لحظه آخر تو بغل ش خوابیده بود اما الان نمیدونست کجاست

هرچی رخت خوابش را می گرده، نرم نرمو رو پیدا نمی کنه

خوب که اتاقش رو بررسی میکنه، میبینه نرم نرمو نشسته دم در اتاق

جالبه بدونید که یه چیزهایی از دیشب عوض شده بود مثلا

نیوشا که نرم نرمو رو بغل می کنه، تا برن صبحانه بخورن، احساس می کنه انگار اونم بغلش کرده

یا موقعی که نیوشا نرم نرمو را روی صندلی میگذارد، احساس می کنه واقعا نرم نرمو داره نگاهش می کنه

یا وقتی باهاش صحبت می کنه، احساس می کنه، نرم نرمو واقعا بهش گوش می کنه

انگار بعد از آرزوی دیشب، نرم نرمو عوض شده

 

شما فکر می کنین چه اتفاقی برای نرم نرمو افتاده؟ برای ما در پائین این قصه در قسمت بازخوردها (کامنت) از زبان کودکتان بنویسید.

 

هر روز نیوشا با نرم نرمو تجربه های جدیدی دارند که تو داستان های بعدی، همه آن داستان ها را براتون تعریف می کنیم

قسمت دوم نرم نرمو و نیوشا را از اینجا بخوانید

.
بسیار عالی مجموعه ی قصه های کوتاه که میدارید خیلی عالیه
ناشناس
.
نفس میگه نرم نرمو باید بره به نیوشا بگه که من زنده شدم و خودت باید اتاقتو تمیز کنی
نفس
.
من خیلی از این داستان کوتاه خوشم اومد و به همه ی دوستام گفتم بخوانن
پریماه شعبانی
.
آوا میگه: نرم نرمو باید بره به نیوشا بگه که اتاقشو خودش بعد از بازی جمع کنه
آوا
.
دخترم حلما جان میگه نرم نرمو باید به نیوشا بگه لطفاً اتاقت رو خودت مرتب کن چون همیشه من مرتب میکنم
حلما
نمایش بازخورد های بیشتر

افزودن دیدگاه جدید

کاربر گرامی شماره تماس، ایمیل شما به هیچ عنوان روی وب سایت رادیوکودک نمایش داده نخواهد شد. اگر می خواهید نام شما نیز بصورت عمومی نمایش داده نشود از عبارت "ناشناس" استفاده نمائید. برای مشاهده بازخوردهای بیشتر در این قسمت کلیک کنید.