قصه کودکانه نی نی غوله - قسمت اول

قصه-کودکانه-نی-نی-غوله

عسل

بابا غوله چند تا زنبور دید. زبانش را دور دهنش چرخاند و گفت: به به عسل! بابا غوله با نی نی غوله دنبال زنبورها رفتند تا لانه شان را پیدا کردند.

بابا غوله به نی نی غوله گفت: بشین تا برایت عسل بیارم.

بابا غوله خواست عسل بردارد. زنبورها دنبالش دویدند و او را نیش زدند. جای نیش زنبورها باد کرد و باد کرد. آن وقت بابا غوله از غول هم غول تر شد.

دماغ بابا غوله

بابا غوله زیر درخت دراز کشیده بود. نی نی هم کنارش نشسته بود. مگسی آمد وزوز روی دماغ بابا غوله نشست. نی نی غوله گفت: کیش! مگس رفت. دوباره برگشت.

بابا غوله گفت: خودم حسابش را می رسم. بعد با دستش که خیلی گنده و غولی بود محکم روی دماغش کوبید. مگس پرید. حالا بابا غوله به جای دماغ توی صورتش یک توپ قرمز و قلنبه داشت.

موش بزرگ

مامان غوله گفت: موش ها هر روز گردوها را می خورند!

بابا غوله و نی نی غوله به هم نگاه کردند و خندیدند.

مامان غوله که رفت. دوتایی به طرف گردوها دویدند.

بابا غوله زودتر خودش را به گردوها رساند. دستش را دراز کرد که گردو  بردارد اما .. تَرَق! دستش توی تله موش گیر کرد.

مامان غوله برگشت. بابا غوله را دید. خندید و گفت: بَه بَه چه موش بزرگی شکار کرده ام!

تولد مامان غوله

نی نی غوله گفت: امروز تولد مامان غوله است.

بابا غوله گفت: پس بیا یک عالمه بادکنک باد کنیم.

ولی مامان غوله نباید آن ها را ببیند!

بعد یک عالمه بادکنک آوردند. هوف هوف باد کردند. یکدفعه صدای در بلند شد: تق تق تق! بابا غوله فوری تمام بادکنک ها را زیر پتو قایم کرد.

مامان غوله به اتاق آمد و گفت: خسته ام! بعد خودش را که خیلی گنده و غولی بود ول کرد روی پتو.

بادکنک ها ترق ترق ترکیدند. مامان غوله ترسید. ولی خندید. چون همه چیز را فهمید.

 

نمایش بازخورد های بیشتر

افزودن دیدگاه جدید

کاربر گرامی شماره تماس، ایمیل شما به هیچ عنوان روی وب سایت رادیوکودک نمایش داده نخواهد شد. اگر می خواهید نام شما نیز بصورت عمومی نمایش داده نشود از عبارت "ناشناس" استفاده نمائید. برای مشاهده بازخوردهای بیشتر در این قسمت کلیک کنید.