احمد کسایی پور

توضیحات بیشترتوضیحات کمتر

تب‌های اولیه

پری-دریایی-کوچک-و-چند-قصه-ی-دیگر
"توی جاده، سربازی قدم رو می آمد – چپ، راست! چپ، راست! کوله بارش را به دوش گرفته بود و یک شمشیر به کمر بسته بود، چون رفته بود جنگ و حالا داشت به خانه بر می گشت. توی راه، به جادوگر پیری برخورد: جادوگر آن قدر زشت بود که لب پایینش درست روی سینه اش...