قصه های صوتی شب بخیر کوچولو از مریم نشیبا

شب بخیر کوچولو با صدای مریم نشیبا، قصه های صوتی مریم نشیبا، قصه های جدید شب بخیر کوچولو، دانلود قصه های بانو نشیبا، کانال شب بخیر کوچولو

توضیحات بیشترتوضیحات کمتر

تب‌های اولیه

۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

سوسک کوچولویی بود که روی بدنش یک خال بزرگ داشت و به همین دلیل همه اون رو خال خالی صدا می کردند.

یک شب خال خالی توی آسمان ماه را دید و از دیدنش خیلی خوشحال شد و آرزو کرد که خودش یک ماه داشته باشد که یکهو چشمش افتاد به...

۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

لاک پشتی در گودال آبی در یک باغ زندگی می کرد.

در کنار این گودال ،بچه گربه بازیگوشی هم زندگی می کرد. لاک پشت هر روز توی باغ قدم می زد. یک روز بچه گربه کنجکاو لاک پشت را دید و خیلی تعجب کرد. بچه گربه می خواست با لاک پشت...

۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

توی یک مزرعه بزرگ ده تا جوجه با پدر ومادرشون یعنی خانم مرغه و آقا خروسه زندگی می کردند.

یک روز جوجه ها صدای خانم مرغه را شنیدند و پیش مادرشان رفتند اما خانم مرغه بی خبر ا زهمه جا تعجب کرد و گفت :من شما را صدا نکردم بعد...

مریم نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

رویا کوچولو خیلی منتظر رسیدن عید نوروز بود چون رویا دوست داشت به سفر برود.

رویا دوست داشت به شیراز و خانه عمه اش برود. عمه رویا یک دختر داشت که هم سن و سال رویا بود. رویا به پدر و مادرش گفت که دوست دارد به شیراز و دیدن...

۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

مریم کوچولو با مشاهده عبادت های مادر و پدرش در ماه رمضان و با دیدن سفره های افطاری و سحری خیلی دوست داشت که روزه بگیرد.

مریم از مادرش خواست که به او اجازه بدهد که روزه بگیرد. مادر وقت سحری مریم را بیدار می کرد و به او...

سحر کوچولو قرار بود با پدر ومادرش به خانه مادر بزرگ برود.

سحر ازدیدن مادربزرگ و عمه زهرا خیلی خوشحال بود. اما آن شب عمه زهرا شیفت بود و خانه نبود. زهرا خیلی ناراحت شد چون دلش برای عمه اش تنگ شده بود. این برنامه در شب...

۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

پسر کوچولویی بود به نام بهادر که با پدر ومادرش درخانه ایی زیبا زندگی می کردند.

بهادر قرار بود که به مدرسه برود بنابراین با پدر و مادرش برای خرید کیف رفتند. بهادر صاحب یک کیف آبی شد. بهادر خیلی کیفش را دوست داشت اما کم...

۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

محمدحسن مثل همه بچه ها خوب ومهربون بود. مادر محمد حسن قصد داشت برای خریدن نان برود.

محمدحسن به مادرش اصرار کرد که تنهایی برای خرید نان برود. نانوایی خیلی شلوغ بود و محمدحسن رفت و جلوی صف ایستاد. این برنامه در ایام...

۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

مادرسجاد کوچولو خیلی خرید داشت .اونها می خواستند همه با هم به بازار بروند.

آنها مسیر را با اتوبوس رفتند. توی مسیر یک خانم با بار زیاد وارد اتوبوس شد. جایی برای نشستن نبود اما سجاد از جای خودش بلند شد تا خانمی که بزرگتر...

۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

علی کوچولو یک روز که از مدرسه آمد دایی اش به خانه آنها آمده بود. علی دایی اش را خیلی دوست داشت.

دایی برای علی یک سوت سوتک خریده بود. وقت دادن هدیه ،دایی از علی قول گرفت که وقت استراحت بزرگتر ها سوت نزند. نزدیک سال نو...

۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

خاله جون چادرش رو پوشید تا گردو بخره و خورشت فسنجون درست کنه.

خاله پیرزن گردوهایش را توی کیسه گذاشت اما توی راه چندتا ازگردو ها از کیسه بیرون افتاد. گردو ها تصمیم گرفتند گه قل بخورندو بروند سمت خانه خاله پیرزن.

...

توی یک ده قشنگ مردی زندگی می کرد که یک نانوایی داشت.

مرد روزی یک نان بزرگ پخت و به جنگل برد و پیش خودش گفت که این نان را به مهریان ترین حیوان جنگل خواهم داد. خارپشت،کلاغ، روباه و خرگوش و ... حیوانات مختلف با اصرار به...

ماه قشنگ توی دل تاریک آسمان می نشست و غصه می خورد. ماه دوست داشت روی زمین زندگی کند.

ماه ،ابرها و ستاره های پر سرو صدا را دوست نداشت. ماه فقط دخترش مهتاب را دوست داشت. ماه و مهتاب هرشب با هم بازی می کردند. اما یک شب...

۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

مریم کوچولو با مامان و باباش توی یک شهر بزرگ زندگی می کردند. مریم خیلی به بزرگترها احترام می گذاشت و به همه کمک می کرد.

مریم یک روز با مادرش برای خرید نان رفت و بعداز اجازه از مادر برای دیدن عروسک های مغازه کنار نانوایی...

یک روز از رو زهای آخر پاییز بود که آقا فیله پیش خیاط جنگل رفت و گفت : دیگه زمستون نزدیکه و هوا هم داره سرد میشه برام یک لباس گرم بدوز . خیاط گفت : اقا فیله این هیکل بزرگ که تو داری به یک لباس خیلی بزرگ نیاز داری که لباس شما دست کم یک سال طول...

توی روستای ده ماه خیلی ها زندگی می کردند مثل مشد رجب ، عمو تقی ، کدخدا ولی ، بابا رمضون و خیلی های دیگه بچه های زیادی هم توی ده بودند مثل حسن ، قلی ، تقی ولی و خیلی های دیگه .بچه ها از وقتی که خورشید صبح طلوع میکرد تا غروب آفتاب توی مزرعه به...

قصه صوتی کودکانه آدمیزاد بدجنس با صدای زیبای مریم نشیبای عزیز

فیل کوچولویی در جنگلی با پدر ومادرش زندگی می کرد. یک روز فیل کوچولو شروع کرد درختی را از ریشه در بیاورد که خرطومش کنده شد.

فیل کوچولو خرطومش را پشت گوشش گذاشت و ناراحت به راه افتاد. آن روز قرار بود که فیل کوچولو با پدر...

مریم نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

فیل کوچولویی با پدر و مادرش و دو خواهر و برادرش در یکی از جنگلهای هندوستان زندگی می کردند. فیل کوچولو وقت بازی زمین خورده بود و دست و پایش حسابی درد می کرد.

مادر فیل کوچولو پسرش را پیش دکتر بزی برد و گفت نمی دانم چرا...

۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

بوته خاری در کنار گل های زیبا زندگی می کرد و چون خار گل نداشت گل های باغ با او دوست نمی شدند.

یک روز کلاغ خبر داد که گله ای از بزهای وحشی قرار است که برای رسیدن به برکه آب از باغ رد شوند و به این ترتیب احتمالا گل های...

مریم نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

یه باغ بزرگ انار بود که از یک سمت به کوهستان یزرگی می رسید و از طرف دیگه به باغ های میوه.

فصل پاییز شده بود و درخت های تمام باغ ها داشتند به خواب زمستانی می رفتند. فقط یکی از باغ ها هنوز میوه داشت ودرخت هایش هنوز...

۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

توی یکی از خانه های شهر، پسری به نام فرهاد با پدر و مادرش زندگی می کرد.

یک روز مادر دایی را برای شام دعوت کرد. دایی فرهاد پا درد داشت و نشسته نماز می خواند و فرهاد از او دلیل پا دردش را پرسید. دایی فرهاد چند سالی در...

مریم نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

میثم با خانواده اش در روستایی زندگی می کرد .او هر سال در عزادری امام حسین علیه السلام شرکت می کرد.

میثم دوستی داشت به نام علی که هر سال با هم درمراسم عاشورا به هیات کمک می کردند. اما آن سال علی و میثم با هم قهر بودند...

۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

میلاد هر سال با خانواده اش به شهر محل تولد پدرش می رفتند تا در آن جا در مراسم عزاداری امام حسین شرکت کنند.

امسال هم مثل هر سال مادر وسایل را جمع کرد و راه افتادند. ظهر که شد پدر ماشین را برای خواندن نماز نگه داشت (با...

۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

مهمونی خاله سوسکه بود و خاله سوسکه و عمو سوسکه حسابی باغچه رو مرتب و تمیز کرده بودندچون همه حشرات باغچه برای مهمونی دعوت شده بودند.

خاله هزارپا که می خواست برای مهمونی خاله سوسکه کفش برای خودش بخرد، به سراغ خاله کفشدوزک...

مریم نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

اون دور دورا خانم موشی و آقا موشه با هم زندگی می کردند. بچه خانم موشه و آقا موشه یه عادت بد داشت که توی حرف بقیه می پرید و نمی گذاشت کسی حرف بزنه.

یک روز خانم خرگوشه به دیدن آنها آمد و می خواست با خانم موشه حرف بزنه که...

۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

خدای بزرگ و مهربان تازه زمین را آفریده بود و قرار بود همه روی زمین زندگی کنند.

اما خونه به این بزرگی یک چراغ بزرگ هم لازم داشت، یک چراغ بزرگ مثل خورشید . زمین تا خورشید رو دید شروع کرد به چرخیدن که همه اطرافش روشن و...

مریم نشیبا
۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

توی یک کمد وسایل زیادی با هم زندگی می کردند. توی این کمد یک چتر هم بود.

هر روز از داخل کمد لباس، کفش و یا وسیله ایی بیرون می رفت و دوباره شب به سر جای خودش برمی گشت وبرای دوستانش از دنیای بیرون تعریف می کرد. اما چتر...

خانواده علی کوچولو تازه خونشونو عوض کرده بودند و به همین خاطر باید مدرسه علی کوچولو هم عوض می شد.

علی دوست نداشت خانه و مدرسه اش تغییر بکند و می ترسید که نتواند دوست پیدا کند. اما کم کم علی دوست های زیادی پیدا کرد....

۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

موتور کوچولو صبح زود بیدار شد و مثل همیشه راهی کوچه و خیابان ها شد.

موتور کوچولو صدای قام قام درآورد و توی خیابان ها چرخید و به هر کس و هر چیزی که رسید قام قام کرد و گاز داد و همه را ترساند تا اینکه به یک چراغ قرمز رسید...

۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

دختر قصه ما اسمش بهار بود، بهار کوچولو دختر خوبی بود. اما یک روز توی فصل سرما با لباس کم بیرون رفت و سرما خورد

بهار کوچولو دوست نداشت دکتر بره و دارو و شربت بخوره به همین خاطر همش غر می زد و می گفت من دوست ندارم دکتر...

۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

یه آشپزخونه بود و یه بشقاب نق نقو که از صبح تا شب غر غر می کرد.

قابلمه ایی بود که هر روز از صبح تا شب غذا می پخت و بشقاب کوچولو همش غر می زد. قابلمه که حوصله اش از نق زدن های بشقاب سر رفته بود، گفت اصلا به تو غذا نمی دم...

۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

توی یک مغازه اسباب بازی فروشی عروسک های زیادی وجود داشت که هر روز با هم بازی می کردند.

یک روز عروسکی جدید وارد مغازه شد .بقیه عروسک ها شروع کردند به مسخره کردن عروسک جدید چون عروسک جدید خیلی کوچک بود. یک روز پدری برای...

۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

مهدی و علی با هم برادر بودند و هر وقت از مدرسه و مهد کودک بر می گشتند با هم بازی می کردند.

مهدی بزرگتر از علی بود و از مدرسه جایزه روز دانش آموز گرفته بود. چند روز بعد علی هم در روز عید غدیر جایزه گرفت. این برنامه روز...

۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

یاسمن کوچولو دختر خوب و منظمی است که همه وسایلش را سر جای خودش می گذارد. یاسمن خانم کلی عروسک و اسباب بازی دارد.

یاسمن کوچولو یکی از عروسک هایش که عروسک سخنگو نام داشت، را گوشه کمد گذاشته بود و با آن بازی نمی کرد و...

علی کوچولو به تازگی صاحب سه چرخه ایی شده بود که عموش به تازگی براش سوغاتی آورده بود.

دوستای علی وقتی سه چرخه اش را توی کوچه دیدند از او خواستند تا سه چرخه اش را به آنها بدهد تا آنها هم بتوانند بازی کنند. اما علی به هیچ...

۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

موش کوچولو ایی توی جنگلی با پدر و مادرش زندگی می کرد .موش کوچولو با دوست هاش که خرس کوچولو و سنجاب کوچولو بودند بازی می کرد. یک روز بارانی بچه ها نتوانستند بیرون بروند و منتظر قطع شدن باران شدند.

مادر موش کوچولو به او...

مرجان کوچولو چهار ساله بود و یک عالمه اسباب بازی داشت. مرجان کوچولو خواهر و برادر نداشت و خیلی دوست داشت یک همبازی داشته باشه.

مرجان هر وقت حوصله اش سر می رفت از مادرش خواهش می کرد که به خانه خاله برای بازی با دخترش...

۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

توی جنگل زیبای قصه ما حیوانات با هم با خوبی و خوشی زندگی می کردند. این جنگل دریاچه ایی داشت که آب داخل آن هر روز کم و کمتر می شد و همین مسله همه را نگران کرده بود.

دو قورباغه تصمیم گرفتند برای پیدا کردن دلیل کم آبی...

۰۰:۰۰
۰۰:۰۰

دهقانی توی گاری اش پر از پنبه بود ولی یکدفعه یک تکه از پنبه که به شکل آدمک بود از روی گاری افتاد. آدمک پنبه ایی دنبال گاری دوید، اما به گاری نرسید و از خستگی روی سنگی نشست.

آدمک پنبه ایی موجود عجیبی را دید و از او پرسید...

صفحه‌ها

پرسش و پاسخ
اپلیکیشن قصه های صوتی رادیوکودک
به راحتی می توانید با نصب اپلیکیشن قصه های صوتی رادیوکودک به بیش از ۵۰۰ قصه صوتی دسترسی پیدا کنید، به راحتی آن ها را گوش کنید، ذخیره بفرمائید و در نهایت اگر لازم دونستید دانلود نمائید.
لیست کامل بیش از ۷۰ قصه صوتی از پگاه قصه گو
در این صفحه شما می توانید بیش از ۷۰ قصه صوتی از پگاه قصه گو را گوش کرده، ذخیره و دانلود کنید. البته پیشنهاد می کنیم ابتدا اپلیکیشن رادیوکودک را دانلود کنید و از طریق آن به راحتی به قصه های صوتی خود گوش فرا دهید.
لیست کامل قصه های شب با صدای مریم نشیبا
البته که شما می توانید در صفحات دیگر قصه های شب با صدای مریم نشیبا را نیز گوش کنید و از صدای او مثل همیشه لذت ببرید. البته که با نصب اپلیکیشن رادیو کودک کار خود را راحت تر می کنید.