داستان هایی درباره حیوانات ۹ - همستر کوچولو

همستر کوچولو، زیر زمین، تونل کَند. کَند و کَند تا رسید به خانه­ ی روباه. یواشکی نگاه کرد. یک میز دید که رویش پر از خوراکی بود. خوش‌حال شد. دوباره نگاه کرد، کسی نبود.

همستر کوچولو از تونل بیرون دوید و رفت روی میز. سبزی‌ها و دانه‌ها و میوه­ ها را بو کرد و گفت: «ایناهاش! غذاهای خودم است، پیداش کردم.»

یک مرتبه صدای پای روباه و دوستانش را شنید. فرار کرد؟ نه!

تند و تند شروع کرد به برداشتن خوراکی ­ها. دو طرف صورت همستر کوچولو باد کرد و باد کرد. روباه در خانه­ اش را باز کرد و به دوستانش گفت: «خرگوش بفرما! گربه­ و اردک بفرما!»

آن‌ها وارد شدند. پشت سرشان هم روباه وارد شد و گفت: «شام روی میز است.

اما روی میز هیچی نبود. روباه گفت: «خوراکی­ها کجا رفتند؟ حتما یکی آن‏ها را خورده.»

خرگوش گفت: «من که نخوردم.»

گربه­ و اردک هم گفت: «ما هم که نخوردیم.»

همه باهم پرسیدند: «پس کی خورده؟»

روباه بو کشید و دور و برش را نگاه کرد. یک مرتبه همستر کوچولو را با لپ­ های بادکرده زیر میز دید و گفت: «دنبالش نگردید، پیداش کردم. صاحب اصلی ‏اش خورده!»

چهارتایی ریختند زیر میز که او را بگیرند؛ اما همستر کوچولو پرید توی تونل و فرار کرد. غذاهایش را هم که روباه دزدیده بود، برد.

مجید راستی

نمایش بازخورد های بیشتر

افزودن دیدگاه جدید

کاربر گرامی شماره تماس، ایمیل شما به هیچ عنوان روی وب سایت رادیوکودک نمایش داده نخواهد شد. اگر می خواهید نام شما نیز بصورت عمومی نمایش داده نشود از عبارت "ناشناس" استفاده نمائید. برای مشاهده بازخوردهای بیشتر در این قسمت کلیک کنید.