قصه های نم نم - قسمت هشتم

قصه-کودکانه-قصه-های-نم-نم

نم اول: آب نباتِ چوب نداشت

یک آب نبات بود. اسمش آب نباتِ چوب نداشت بود. راه افتاد رفت برای خودش یک چوب پیدا کند. رسید به یک تیر چرا غ برق که چراغ نداشت. آب نبات به تیرِ چراغ نداشت گفت: چوب من می شی؟ تیرِ چراغ نداشت گفت: نه نمی شم. من اگر چوب تو بشم، برق می گیردت.

آب نبات چوب نداشت ترسید و رفت. رسید به یک درخت نازک. درخت نازک، برگ نداشت. آب نبات به درختِ برگ نداشت گفت: چوب من می شی؟ درخت خوش حال شد و گفت: چرا نمی شم؟ بپر بالا! آب نبات پرید و چسبید به سر درخت. شد آب نبات چوبی.

نم دوم: کلاه خرگوش را باد برد

خرگوش یک کلاه داشت. کلاهش را خیلی دوست داشت. روز باد آمد و کلاهش را برد. خرگوش دنبال کلاهش دوید. وسط راه، یک هویج دید. آن را خورد و راه افتاد. باد می رفت، کلاه را هم می برد. خرگوش همان طور که دنبال کلاهش می دوید، یک قاصدک دید. رفت و با قاصدک بازی کرد. بعد دوباره راه افتاد دنبال کلاهش. یکهو دوستش را دید. ایستاد و با او حرف زد. سرگرم دوستش شد. بعد که از دوستش خداحافظی کرد رفت دنبال کلاهش. اما حالا دیگر نه باد بود و نه کلاهش.

نم سوم: توپ تخم مرغی

توپ سفید کوچولو گم شد! کجا؟ توی تخم مرغ ها! یک مرتبه، جیک جیک جیک. تخم مرغ ها یکی یکی شکستند و جوجه شدند! اما توپ سفید، جوجه نشد. جوجه ها به توپ سفید تُک زدند و گفتند: بیا بیرون دیگه! خانم مرغه آمد. یکی یکی جوجه هایش را تُک زد و بوسید. رسید به توپ سفید. توپ سفید بغضش گرفت. خانم مرغه گفت: بغض نکن، جوجه نیستی، نباش! اما یک توپ خوش حال باش! و به جوجه هایش گفت: با او بازی کنید، خوش حالش کنید! جوجه ها توپ را قِل دادند. توپ را خوش حال کردند.

نمایش بازخورد های بیشتر

افزودن دیدگاه جدید

کاربر گرامی شماره تماس، ایمیل شما به هیچ عنوان روی وب سایت رادیوکودک نمایش داده نخواهد شد. اگر می خواهید نام شما نیز بصورت عمومی نمایش داده نشود از عبارت "ناشناس" استفاده نمائید. برای مشاهده بازخوردهای بیشتر در این قسمت کلیک کنید.