قصه کودکانه ماجرای فرید و پدربزرگ

یکی بود یکی نبود

فرید کوچولو صبح های زود با پدر و مادرش میومد به خونه ی مادربزرگ و پدربزرگش، تا مادر و پدرش برن به سرکار.

عصر هم که میشد مادر یا پدرش میومدن دنبالش و اونو میبردن خونه.

فرید مادربزرگ و پدربزرگش رو خیلی دوست داشت.

مادربزرگش براش غذاها و خوراکی های خوشمزه درست میکرد،

و پدربزرگش که یکم فراموش کار شده بود، ساعت ها با فرید بازی میکرد.

یک روز که مادربزرگ در آشپزخونه مشغول آشپزی و حرف زدن با تلفن بود،

فرید به پدربزرگ گفت: "بابا بزرگ... من دلم بستنی میخواد. بیا باهم بریم بستنی بخریم و بخوریم."

پدربزرگ که فرید را خیلی دوست داشت قبول کرد و باهم از خانه بیرون رفتند.

فرید و پدربزرگ چندتا کوچه را رد کردند تا یک بستنی فروشی پیدا کنند.

از خیابان رد شدند و وارد یک کوچه ی دیگر شدند.

وارد خیابان بعدی که شدند، بستنی فروشی را دیدند.

فرید یک بستنی شکلاتی بزرگ گرفت و پدربزرگ یک بستنی آلبالویی.

همینطور که بستنی میخوردند، فرید چشمش افتاد به پارک آن طرف خیابان و گفت:

"آخ جون بابابزرگ... پارک.. بریم بازی کنیم."

و رفتند به زمین بازی و شروع کردند به بازی.

حسابی بازی کردند تا کم کم گرسنه شدند.

راه افتادند به سمت خانه. از خیابان گذشتند و چندتا کوچه را رد کردند.

ولی هیچ جا به نظرشان آشنا نبود.

باز هم چندتا کوچه را رد کردند ولی به خانه نرسیدند.

فرید گفت: "بابابزرگ فکر کنم گم شدیم. اینجا کجاست؟"

پدربزرگ هم که فراموشکار شده بود گفت: "الان پیدایش میکنم، نگران نباش فرید جان."

اونها کلی راه رفتند، ولی دوباره رسیدند به پارک.

حسابی خسته و گرسنه شده بودند.

فرید که داشت گریه اش میگرفت گفت: "کاشکی مامان و بابا بیان دنبالمون."

در همین حین آقای مهتابی که از همسایه های پدربزرگ بود، پدربزرگ را دید و آمد با او سلام و احوال پرسی کند.

پدربزرگ که از دیدن آقای مهتابی خیلی خوشحال شده بود با او روبوسی کرد، دست فرید را گرفت و دنبال آقای مهتابی رفتند تا رسیدند به خانه.

مادربزرگ که حسابی نگران شده بود تا آنها را دید دوید به سمتشان و گفت: "هیچ معلوم هستید شما دوتا کجا رفتید؟ همه جا را دنبالتان گشتم.

فرید مادر پدرت خیلی نگرانت هستند."

بعد هم رفت به پدر فرید تلفن زد و گوشی را به فرید داد.

پدر فرید خیلی با او حرف زد و بهش گفت که پدربزرگ چون پیر شده خیلی فراموش کار شده،

و فرید باید حسابی مواظبش باشه، و اصلا اجازه نده که اون از خونه بیرون بره.

فرید هم قول داد که دیگر بدون اجازه گرفتن از پدر و مادرش بیرون نرود و همیشه مواظب پدربزرگش باشد.

نمایش بازخورد های بیشتر

افزودن دیدگاه جدید

کاربر گرامی شماره تماس، ایمیل شما به هیچ عنوان روی وب سایت رادیوکودک نمایش داده نخواهد شد. اگر می خواهید نام شما نیز بصورت عمومی نمایش داده نشود از عبارت "ناشناس" استفاده نمائید. برای مشاهده بازخوردهای بیشتر در این قسمت کلیک کنید.